نظام اخلاقی اسلام: دوست نما ها

مشخصات كتاب

سرشناسه : سبحانی تبریزی، جعفر، 1308 - عنوان و نام پديدآور : نظام اخلاقی اسلام: تفسیر سوره حجرات/مولف جعفر سبحانی. مشخصات نشر : قم: موسسه امام صادق(ع)، 1385. مشخصات ظاهری : 3 ج. در یک مجلد. یادداشت : کتابنامه؛ همچنین به صورت زیرنویس. مندرجات : ج. 1. نظام اخلاقی اسلام: تفسیر سوره حجرات .-- ج. 2. احمد موعود انجیل: تفسیر سوره صف .-- ج. 3. دوست نما ها: تفسیر سوره منافقون.- عنوان دیگر : احمد موعود انجیل: تفسیر سوره صف. عنوان دیگر : دوست نما ها: تفسیر سوره منافقون. موضوع : تفاسیر (سوره حجرات). موضوع : تفاسیر (سوره صف). موضوع : تفایسر (سوره منافقون). موضوع : اخلاق اسلامی. رده بندی کنگره : BP102/827 /س2ن6 1385 رده بندی دیویی : 297/18 شماره کتابشناسی ملی : 1038787

مقدّمه

مقدّمه

تضادهاي اجتماعي مايه تكامل جوامع بشري است

تضادهاي اجتماعي و اختلاف هاي فكري و ايدئولوژي، مايه پيشرفت و تكامل جامعه انساني است. نه تنها تضادهاي مسلكي و فكري، كه تضادهاي طبيعي، اساس نظام آفرينش هستند و اگر تضاد و تباين از دستگاه طبيعت برچيده شود، نظام آفرينش از هم مي پاشد. تضاد و كشمكش در مركز منظومه و سياراتي كه بر گرد آن مي گردند، حافظ نظام منظومه ماست; جاذبه نيرومند خورشيد و نيروي «گريز از مركز» سيارات، نظام موجود را به جهان بخشيده است و اگر، اين تضاد از ميان برود، اثري از زندگي و تكامل جانداران باقي نمي ماند. ميكرب هايي كه در هوا و محيط ما پراكنده هستند و با انسان سر جنگ و ستيز دارند، ارزنده ترين خدمت را به انسان انجام مي دهند;زيرا گلبول هاي بدن ما را، در برابر خطرات

داخلي و خارجي نيرومند مي سازند و اگر چنين دشمناني در محيط زندگي ما نبودند و بشر مدتي در محيط دور از ميكرب مي زيست در برابر ناملايمات بسيار ناتوان بوده و مقاومت خود را در مقابل حوادث ناگوار از دست مي داد. چنين دشمناني، حكم «واكسن» را دارند كه قدرت و مقاومت سلول هاي بدن

------------------ صفحه 10

را در مقابل حوادث بد افزايش مي دهند. در زندگي اجتماعي انسان، تضاد و رقابت، مايه تكامل انسان است; زيرا رقيب آيينه تمام نماي عيوب و بدي هاي انسان به شمار مي رود; كوچك ترين لغزش را به رخ وي مي كشد و احياناً كاه را كوه جلوه مي دهد. جامعه شناسان معتقدند كه، احزاب مخالف و اقليت هاي منتقد، وسيله تكامل و پيشرفت جامعه هاي متمدن هستند; زيرا رقيب منتقد است كه به انسان هشدار مي دهد و معايب كار را بي پروا مي گويد و او را وامي دارد كه مسير زندگي را دگرگون ساخته، مسير بهتري را برگزيند. جامعه هايي كه در آن، رقابت و تضاد نباشد به سان تساوي سطوح ظروف مختلف آب ها مي شود كه آب را از جريان و غلغله باز مي دارد و همه را به صورت آبي راكد كه احياناً به عفونت مي انجامد، درمي آورد. مؤسسات توليدي و يا فرهنگي كه رقيب ندارند، از ترقي و تعالي بازمانده و پيوسته در جا مي زنند; ولي مؤسساتي كه رقيب و يا رقبايي دارند، هركدام براي پيشرفت و گسترش اهداف خويش، دانش و بينش و نيروي خود را متمركز ساخته تا بتواند در برابر رقيب مقاومت كند و

احياناً گام و يا گام هايي به جلو بنهد. در جامعه هايي كه رقابت هاي صحيح و تفاوت هاي اصولي از ميان افراد برداشته شود و تمام ثروت در اختيار دولت قرار گيرد و افراد به اندازه استعداد جسمي و فكري خود كار كنند و به اندازه نياز حقوق بگيرند، استعدادهاي نهاني شكفته نمي شود، روح ابتكار و نوجويي رخت برمي بندد. «نفس اماره» مايه تكامل عقل و قواي روحاني انسان است و روح تقوا و پرهيزگاري و حسّ خويشتن داري را در انسان پرورش مي دهد و اگر تمايلات نفساني و گرايش هاي مادي در انسان وجود نداشت، هرگز روح ملكوتي انسان نمي توانست بر قلّه هاي قدّوسيان پرواز كند و در آشيانه رضوان و ابديت آرام گيرد.

------------------ صفحه 11

شيطان، با قواي اهريمني خود، در كمين انسان نشسته و در صدد گمراهي و لغزاندن انسان است; ولي انسان با توجه به چنين دشمن نيرومند، قواي روحاني خود را بر ضد او بسيج مي كند و چون از وجود چنين دشمني، آگاهي كامل دارد براي پيروزي بر او مي كوشد تا روح تقوا، روح مقاومت و خويشتن داري در برابر گناه را، در خود قوي و نيرومند سازد و گاه تا آن جا اوج مي گيرد كه در برابر گناه و طغيان به سر حدّ عصمت مي رسد. دشمنان شناخته شده، مخالفان مارك دار _ همان طور كه گفته شد _ مايه تكامل و موجب صعود بر قلّه هاي بلند كمالات مادي و معنوي اند. از وجود چنين دشمني، هرگز نبايد ترسيد و نبايد آن را خطرناك دانست; زيرا با توجه به اين

كه وي شناخته شده است و منويات جدي دارد، عقل و خرد و علاقه به خويشتن، انسان را وادار مي كند در برابر آن مجهز شود و در اين راه نه تنها بايد با سلاح مادي و معنوي او مسلح شود، بلكه بايد بكوشد اسلحه اي بهتر از اسلحه او به دست آورد. در برابر اين دسته، دشمناني هم هستند نقاب دار و ناشناخته; دوست نماياني كه در درون درنده تر از گرگ و هر وحشي بياباني اند. آنان در سنگر دوستي از پشت خنجر مي زنند; به ظاهر دوستند و غم خوار، امّا در باطن، دشمناني خوشحال; اصرار ميورزند كه امين و رازدارند، ولي در واقع خائن و جاسوسند و از اسرار زندگي و نقاط ضعف و قوت انسان، كاملاً باخبرند. پرهيز از چنين دشمنان ناشناخته، بسيار مشكل و احياناً محال است. چنين دشمني، همان نفاق و دورويي است كه قرآن در مورد آن در سوره هاي مختلفي بحث و گفتگو نموده است و حتي سوره اي مستقل درباره منافقان فرو فرستاده است. اميرمؤمنان درباره اين گروه چنين مي فرمايد: «من هرگز از هيچ يك از ملل جهان بر اسلام نمي ترسم، (بلكه) فقط از يك گروه مي ترسم و آن كافران مسلمان نما و گروه منافق و

------------------ صفحه 12

دوچهرگانند كه شيرين زبان و خوش گفتارند; ولي در واقع از دشمنان اسلام هستند; در گفتار با شما هماهنگي دارند، ولي يك گام با شما برنمي دارند».(1)

دو سوره از ميان ديگر سوره ها

دو سوره از ميان ديگر سوره ها

به دليل اهميت خاصي كه شناسايي نقش منافقان در صدر اسلام دارد، نگارنده تصميم گرفت دو سوره از سوره

هاي قرآن را _ كه اوضاع و احوال منافقان در آنها بيش از سوره هاي ديگر وارد شده است _ به زبان روز و به صورت دل پذيري تفسير كند و تا آن جا كه وقت و امكانات اجازه مي دهد در مباحث اين دو سوره تجزيه و تحليلي به عمل آورد، تا از اين طريق، فرزندان اسلام را با كتاب آسماني خويش بيشتر آشنا سازد. اين دو سوره عبارتند از: 1. سوره «برائت» (توبه)، كه به صورت سلسله مقالاتي در بخش تفسير مجله وزين و علمي درس هايي از مكتب اسلام منتشر شد و به خواست خدا فعلاً به صورت كتاب نيز منتشر مي شود. 2. سوره «منافقون» كه با آيات يازده گانه خود، پرده از روي منويات گروهي توطئه گر برداشته است، گروهي كه از هر نوع خيانت و دسيسه بر ضد اسلام خودداري نمي كردند. مباحث مربوط به تفسير اين سوره نيز، به صورت سلسله مقالاتي در مجله ياد شده منتشر شد و هم اكنون با اضافات كامل به صورت كتاب در اختيار خوانندگان گرامي قرار مي گيرد.

------------------

1 . نهج البلاغه عبده، ج3، ص 33.

------------------ صفحه 13

1. خصوصيات سوره منافقون

1. خصوصيات سوره منافقون

سوره منافقون، شصت و سومين سوره قرآن و داراي يازده آيه و به اتفاق محدثان و مفسران از سوره هاي مدني است. مضامين خود سوره نيز بر مدني بودن آن گواهي مي دهد; زيرا محور سخن در اين سوره، حالات منافقان است. اين حزب خطرناك پس از مهاجرت پيامبر به مدينه _ روي عللي كه بعداً شرح خواهيم داد _ تشكيل شد و پيش از هجرت به هيچ وجه،

مسأله اي به نام منافق مطرح نبوده; زيرا گروه منافق، اقليتي ناراضي و غير مؤمن بودند كه از ترس اكثريت، به اسلام تظاهر مي كردند; ولي در دل كافر و مشرك بودند; يعني ظاهر و باطن آنها يكي نبود و به اصطلاح منافق و دورو بودند و يك چنين وضعيتي جز در مدينه براي مسلمانان پيش نيامده بود. از بحث هاي حساس و قابل ملاحظه قرآن، آيات مربوط به منافقان است: سرگذشت و كارشكني و ضررهاي سنگين و فوق العاده آنان، در سوره هاي بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، محمد، فتح، مجادله، حديد، حشر و همين سوره بيان شده است. و اگر تمام آيات مربوط به منافقان يك جا گرد آيد و از شأن نزول آيه ها و تاريخ صحيح و بررسي شده اسلام كمك گرفته شود، و همه آنها با ذوق خاصي تنظيم و در قالب واحدي ريخته شود، بسيار مفيد و

------------------ صفحه 14

سودمند خواهد بود. بر فرزندان قرآن و علاقه مندان تاريخ اسلام كه، به يك چنين بحث هاي اجتماعي قرآن دست زنند و آن را به صورتي جالب _ كه با ذوق و روح عصر ما وفق دهد _ درآورند و با جريان ها و نقشه هاي منافقان جامعه هاي اسلامي امروز تطبيق دهند و مطابقت برنامه هاي منافقان هر دو عصر را آشكار سازند. اين گونه بحث و بررسي _ كه در حقيقت يك نوع تفسير موضوعي قرآن مجيد است _ دريچه اي است براي ساير بحث هاي موضوعي قرآن، كه بيشتر آنها به طور دست نخورده باقي مانده و در مورد آنها كمتر بحث

شده است. هرگاه يكي از دانشمندان گرامي طرح فوق را درباره منافقان و يا ساير موضوعات قرآني عمل نمايد، دَيْن خود را به قرآن ادا نموده است. نگارنده اميدوار است به فضل الهي تا آن جا كه امكانات علمي و شرايط ديگر اجازه دهد توفيق يابد گوشه اي از اين وظيفه را انجام دهد.(1)

------------------

1 . كتابي به نام المنافقون في القرآن به قلم عبدالامير قبلان انتشار يافته، در اين كتاب قسمت اعظم آيات مربوط به منافقان بدون تجزيه و تحليل كامل گرد آمده است.

اخيراً هم كتابي به نام النفاق والمنافقون في عهد رسول اللّه(صلي الله عليه وآله وسلم) نگارش ابراهيم علي سالم منتشر شده است. در اين كتاب آن چه ما در بالا آرزو كرده ايم تا حدودي انجام گرفته است. چيزي كه هست در تجزيه و تحليل حوادث منافقان، فقط به طرح روي دادهاي دوران رسول خدا اكتفا شده و با مسائل جاري جهان اسلام تطبيق نشده است.

------------------ صفحه 15

2. نفاق و دورويي

2. نفاق و دورويي

1. (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ* إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُول اللّهِ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ). «به نام خداوند بخشنده مهربان. هنگامي كه منافقان پيش تو آمدند، خواهند گفت: ما گواهي مي دهيم كه تو پيامبر خدا هستي و خدا مي داند كه، به راستي تو پيامبر او هستي و خدا گواهي مي دهد كه منافقان دروغ گو هستند». منافق كيست؟

كلمه منافق، مشتق از نفاق است و به كسي كه ظاهر و باطن او يكي نباشد و به اصطلاح دو جور و «دورو» باشد، منافق مي گويند. در اين جا مقصود آن

دسته دور از منطق و استدلال است كه براي اغراض شخصي و منافع زودگذر خود، با مرام و تز يك اكثريت قاطع مخالف باشند و تا آن جا كه شرايط اجازه مي دهد كارشكني كنند، ولي از ترس جمعيت و يا طمع در منافع فعلي، به دوستي و

------------------ صفحه 16

يگانگي تظاهر نمايند. منافق، اختصاص به اسلام و يا مذاهب ديگر ندارد، بلكه در احزاب سياسي نيز ديده مي شود. معمولاً وقتي مرام و روش حزب، منافع دسته اي را به خطر مي اندازد و دسته اي كه از روي ترس و ياعلت ديگر نمي توانند صريحاً و آشكارا با حزب حاكم مخالفت نمايند، فوراً با به دست آوردن گروهي هم فكر، هسته مركزي حزب نفاق را تشكيل مي دهند. گاهي هم اجانب و بيگانگان، دسته اي را تحريك نموده كه در داخل حزب ايجاد دودستگي نمايند و با جنجال، حزب را از اجراي منويات باز دارند. در مرحله سوم ممكن است يك دسته از اوّل به تز حزب، مؤمن نبوده باشند و روي مطامعي، تظاهر به موافقت نمايند و يا براي حفظ جان و مال، خود را عضو حزب قلمداد كنند. علل فوق، سبب پيدايش حزب هاي منافق در احزاب جهاني است كه به افكار عمومي تكيه دارند. اسلام، از قانون ياد شده مستثني نشد و پس از تشكيل دولت و حزب اسلامي بر اساس خداشناسي و عدالت اجتماعي و فضايل اخلاقي، در دل اين اكثريت، اقليتي به نام حزب منافق به وجود آمد كه در ظاهر به اصول و فروع اسلامي احترام مي گذاشتند، ولي در نهان از دشمنان سرسخت اسلام بودند

و در مواقع حساس با دشمنان اسلام همكاري مي كردند و اسرار نظامي اسلام را در اختيار دشمنان مي گذاشتند و با جعل اكاذيب و شايعه سازي، در دل برخي از مسلمانان ايجاد رعب مي كردند و بر اثر رابطه با دولت هاي ضد اسلام براي سقوط دولت اسلامي مي كوشيدند. ضررهاي سنگين حزب منافق منحصر به گذشته نبود، بلكه بيش از

------------------ صفحه 17

اينهاست، كه با مراجعه به شأن نزول آيات مربوط به منافقين و تواريخ اسلامي، كاملاً به دست مي آيد. نطفه اين حزب در مدينه منعقد شد. هنگامي كه اكثريت قاطع مدينه، از مهاجرت پيامبر به آن شهر استقبال شاياني به عمل آوردند، يك اقليت ناچيزي از اين كار خوش وقت نشده، در باطن سرسختانه با اسلام مبارزه كردند و به حال شرك و كفر خود باقي ماندند. علل تشكّل و پيوستگي اين افراد، امور مختلفي است كه در زير بيان مي شود: 1. گروهي اسلام را با مطامع و منافع شخصي خود مخالف ديده، آن را بر ضرر خود تشخيص دادند. ناگفته پيداست هرگونه اصلاحي كه مي خواهد منافع توده ها و قشرهاي تحت فشار را تضمين كند، نمي تواند رضايت صد در صد همه مردم را به دست آورد، از اين نظر اقليت مخالفي پيدا شده، به عناوين گوناگون شروع به كارشكني مي كنند. پيش از آن كه پيامبر اسلام به مدينه مهاجرت كنند، قبيله هاي اوس و خزرج از جنگ هاي صد ساله خود خسته شده و تصميم گرفته بودند حكومتي مركّب از افراد دو قبيله به وجود آورند و رياست آن را عبداللّه بن أبي، به عهده

بگيرد و مقدمات اين كار داشت انجام مي گرفت كه نور اسلام بر دل گروهي از جوانان و سران دو قبيله تابيد و از پيامبر خواستند كه به مدينه هجرت نمايند. وقتي پيامبر وارد شهر شد، بيشتر مردم از آن حضرت استقبال پرشوري به عمل آوردند. عبداللّه بن أبي _ كه ورود اسلام را بر خلاف مطامع خود تشخيص داده بود _ نتوانست كينه و حسد خود را پنهان سازد. روز ورود پيامبر، رو به او كرد و چنين گفت: «يا هذا! اذهب إلي الّذين غروك وخدعوك، وأتوا بك; فأنزل

------------------ صفحه 18

عليهم ولا تفشنا في ديارنا».(1) از همين لحظه، نطفه حزب منافق بسته شد و اين مرد، رهبر حزب منافقان گرديد. او اگر چه بر اثر فشار افكار عمومي ايمان آورد و در مراسم مذهبي شركت مي كرد، ولي در باطن ايمان نداشت و به كمك هم فكران خود، كارهايش را مخفيانه انجام مي داد. 2. برخي از اعضاي حزب منافق در آغاز مهاجرت پيامبر، با كمال شور و شعف به وي ايمان آورده بودند و مردم را نيز دعوت به اسلام مي نمودند، ولي چون امتيازات و عناوين اجتماعي آنان پس از اسلام از بين رفت، فوراً تغيير روش داده به حزب منافق پيوستند. از افراد شاخص اين دسته، ابن عامر است كه پيش از اسلام پيشواي گروهي از اهل كتاب بود و در مدينه موقعيتي داشت، ولي پس از گزينش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) براي پيشوايي، موقعيت اجتماعي او با شكست مواجه گرديد و بر اثر كارشكني هاي زياد، از مدينه به مكه و پس از فتح مكه

به روم فرار كرد. او قهرمان داستان «مسجد ضرار» است كه تفصيل آن در سوره توبه، آيه 70 آمده است. 3. گروهي پس از فتح مكه، به عضويت حزب منافقان درآمدند. آنان همان دشمنان سرسخت و ديرينه اسلام بودند كه پس از انتشار اسلام، به ظاهر اسلام آورده و كينه و عداوت خود را در دل داشتند.سرجنبانان اين گروه، ابوسفيان و

------------------

1 . «اي محمد! برو سراغ كساني كه تو را مغرور ساخته و فريب داده اند و از مكه به مدينه آورده اند; برو بر آنها وارد شو و ما را در ديار و ميهن خود فريب مده».

اين جمله هاي تند حاكي از ناراحتي شديد عبداللّه بن أُبي، براي اين بود كه ورود پيامبر _ آن هم با آن فرّ و شكوه _ كاخ آمال او را واژگون مي ساخت.

سعد بن عباده از بيم آن كه سخنان او در پيامبر اثر سوء بگذارد، فوراً خدمت رسول خدا رسيد و گفت: سخنان او از روي حسد و حيله است; زيرا بنا بود وي فرمانرواي مطلق اوس و خزرج باشد و با آمدن شما به مدينه، برنامه او منتفي شده است.

------------------ صفحه 19

فرزندان بيت اموي هستند كه در مواقع مناسب كفر و شرك خود را اظهار كرده و عداوت خود را به آيين اسلام بازگو نموده اند: در روزهاي نخستين خلافت عثمان، در جلسه اي كه در خانه خليفه تشكيل يافته بود و در آن جا جز اعضاي حزب اموي كسي نبود، ابوسفيان رو به آنها كرد و چنين گفت: «اكنون خلافت پس از تيم و عدي (اشاره به طايفه دو خليفه قبلي) به

شما رسيده است، آن را مانند توپ زير پاي خود بگردانيد و پايه آن را از بني اميه برگزينيد. اين خلافت همان حكومت و رياست بشري است و من هرگز به بهشت و دوزخي ايمان ندارم».(1) در دوران حكومت عثمان، ابوسفيان از كنار قبر حمزه گذشت و لگدي بر آن زد و گفت: «اي ابوعمار(كنيه حمزه)! حكومتي كه ديروز ما بر ضد آن قيام كرده بوديم و براي نابودي آن شمشير مي كشيديم، اكنون در دست جوانان ماست و با آن مانند توپ بازي مي كنند».(2) موقعي كه ابوبكر به خلافت رسيد، ابوسفيان از طريق تحريك علي(عليه السلام) بر ضد خلافت، مي خواست اختلافي در ميان مسلمانان بيندازد، ولي اميرمؤمنان از سوء نيت وي آگاه بود و به او چنين گفت: «ما زلت عدواً للإسلام وأهله; تو از روز نخست، براي اسلام و مسلمين مضر بودي». سپس دست او را، كه براي بيعت باطل دراز كرده بود، رد كرد و از او روي گردانيد.

------------------

1 . الاصابة، ج4، ص 88. «قد صارت إليكم بعد تيم وعدي، فأدرها كالكرة واجعل أوتادها بني أمية، فإنّما هو الملك ولا أدري ما جنة ولا نار».

2 . قاموس الرجال، ج10، ص 89، به نقل از: شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد.

------------------ صفحه 20

ابن ابي الحديد مي نويسد: هنگامي كه مهاجران دور ابوبكر را گرفتند، ابوسفيان از جريان آگاه شد و گفت: محيط اسلام را طوفاني شديد فرا گرفته است، و جز با ريخته شدن خون به چيز ديگري خاموش نمي شود. آن گاه سراغ علي و عباس را گرفت و گفت: ابوبكر با اين كه در اقليت است

كار را از پيش برد. سپس دست بيعت به سوي علي دراز كرد و گفت: مسجد مدينه را بر ضدّ ابوبكر پر از سپاه مي كنم، ولي علي از بيعت ابا نمود، وي پس از نوميدي برخاست و اين دو شعر را مي خواند: «ولا يقيم علي ضيم ي_راد ب_ه *** إلاّ الأذلان غي_ر الحيّ والوت_د هذا علي الخف مربوط برمته *** وذا يش_ج فل_ا ي_رثي له أحد» (1) روزي كه ابوبكر به خلافت رسيد، ابوسفيان خدمت اميرمؤمنان رسيد و اين اشعار را خواند: «بني هاشم لا تطعموا الناس فيكم *** ولا سيم_ا تي_م اب_ن م_رة أو عدي فم___ا الأم__ر إلاّ في_ك_م وإلي_ك_م *** ولي_س له_ا إلاّ أب_و حس_ن عل_ي; اي بني هاشم! نگذاريد مردم به حقوق شما طمع كنند، خصوصاً فرزندان قبيله هاي تيم و عدي. موضوع خلافت مربوط به شما و در خاندان شماست، و براي آن جز ابوالحسن علي شايستگي ندارد». امي_رمؤمنان ف_رم_ود: تو دنب_ال ك_اري هستي كه ما اه_ل آن ك_ار نيستيم. وقت_ي از عل_ي مأيوس ش_د رو به عباس ك_رد و گفت: تو به مي_راث ب_رادرزاده ات از ديگران شايست_ه تر هست_ي، اگر من با تو بيعت كنم كسي در زعامت تو اختلاف نمي كند.

------------------

1 . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1، ص 221_ 222.

------------------ صفحه 21

عباس خنديد و گفت: آيا چيزي كه از آن علي روي گردان است، عباس به دنبال آن مي رود!؟ در اين لحظه ابوسفيان، كه نظرش از اين بيعت جز ايجاد اختلاف ميان مسلمانان و راه انداختن جنگ هاي داخلي و سرانجام بر باد دادن تمام زحمات نبود، مأيوسانه بازگشت.(1) 4.

برخي از اعضاي حزب منافق، افراد بي اراده و تصميمي بودند كه، نمي دانستند به كدام سمت بروند; زيرا نفسي بيمار و قلبي ضعيف داشتند و بر اثر كمي فكر و نبودن رشد عقلي در حال تردد و «تذبذب» به سر مي بردند و به تعبير قرآن: (مُذَبْذَبينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلي هؤُلاءِ وَلا إِلي هؤُلاءِ). «افراد دو دل و مردد كه نه به سوي اسلام مي رفتند و نه به سوي كفر». اينها دسته هاي منافقان و اعضاي حزب نفاق بودند كه با انگيزه هاي گوناگون، تحت لواي نفاق گرد آمده بودند و خطر آنها _ كه دشمنان داخلي اسلام به شمار مي رفتند _ به مراتب بيش از خطر دشمنان خارجي بود. اما تفسير آيه

يكي از صفات بارز منافق، بلكه مايه نفاق، همان دروغ است; چيزي را بر زبان جاري كند كه در دل به آن ايمان ندارد چنان كه به حكم اين آيه، به رسالت حضرت ختمي مرتبت گواهي مي دهد، ولي در قلب بر خلاف آن اعتقاد دارد و اين كه خداوند در آيه مورد بحث، گواهي مخالفان را به شهادت رسالت پيامبر، با شدت و تأكيد هر چه تمام تر رد مي كند و مي فرمايد:(وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقينَ لَكاذِبُونَ) از

------------------

1 . الدرجات الرفيعة، ص 86_ 87.

------------------ صفحه 22

آن روست كه آنان گواهي خود را با ادوات تأكيد آورده بودند، چنان كه از دو جمله (نَشْهَدْ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ) و : (وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهِ) پيداست و تأكيد خدا در ردّ گفتار آنها براي اين است كه با گفتار منافقان مطابقت نمايد.

------------------ صفحه 23

3. آثار شوم نفاق

3.

آثار شوم نفاق

2.(اِتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللّهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كانُوا يَعْمَلُونَ). «منافقان سوگندهاي دروغ خويش را (براي اعمال نارواي خود) سپر قرار داده اند (وسرپوشي روي كفر و جنايات خود نهاده اند) و بدين وسيله مردم را از راه خدا بازداشته اند، حقا كه اعمال بدي انجام مي دهند». 3. (ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلي قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ). «زي_را آن_ان قب_لاً (ب_ه خ_دا و آيي_ن او) ايمان آورده، آن گاه كافر شدند(و به كيفر اين اعمال بد) بر دل هاي آنها مهر زده شده و چيزي درك نمي كنند». خطرناك ترين دشمن، دشمن ناشناخته است. دشمن شناخته شده هر چه هم قوي و نيرومند باشد، ضررش كمتر و خسارت او قابل دفع و جبران است; زيرا هويت او معلوم وسوء قصد وي روشن و هدف و اندازه قدرت او مشخص مي باشد. او دشمني است مارك دار و علامت دشمني بر پيشاني او خورده و هر لحظه بيم آن

------------------ صفحه 24

مي رود كه به جنايت دست بزند، از اين جهت، انسان در برابر وي هميشه آماده دفاع است و هرگز او را بر اسرار و رازهاي نهفته خود آگاه نمي سازد و با آمادگي كامل مواظب است كه از خطرهاي او مصون بماند. ولي دشمن ناشناخته، هر چه هم كوچك و ناتوان باشد،چون لباس دوستي بر تن كرده و يا لااقل قيافه بي طرفي به خود گرفته است، مي تواند ضررهاي سهمگين وارد سازد، رگ حيات را بزند و در عين حال بركه اي هم به دست ندهد. يك چنين دشمن، اگر روزي مورد سوء ظن

قرار گيرد از آن جا كه او را از خود مي دانيم و به او خوش بين هستيم فوراً با سوگندهاي غليظ و شديد و تراشيدن عذرهاي فريبنده، خود را تبرئه نموده و باز در لباس دوستي باقي مي ماند و به اعمال نارواي خود ادامه مي دهد. حزب منافق در صدر اسلام، خود را مسلمان نمايانده و با تظاهرات فريبنده، محبوبيت و موقعيت خود را در قلوب سران اسلام و مسلمانان حفظ كرده بودند از اين لحاظ، بر آنان كمتر بدگمان مي شدند و جناياتشان پوشيده و پنهان مي ماند و اگر روزي برگه اي از آنها به دست مي افتاد با سوگندهاي پياپي، روي جنايات خود سرپوش مي نهادند و سوگند خود را در برابر كفر و كيفر اعمال خود سپر قرار مي دادند. از اين نظر، قرآن درباره آنها مي فرمايد: (اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّة); «سوگندهاي خويش را سپر كفر و كيفر اعمال خود قرار داده اند». خطرناك ترين دشمن براي اسلام

پيامبر اسلام در يكي از سخنان گرانبهاي خود، حزب منافق را خطرناك ترين دشمن معرفي كرده، بلكه آنها را دشمن منحصر به فرد اسلام دانسته است و چنين مي فرمايد:

------------------ صفحه 25

«من هرگز از هيچ يك از ملل جهان براي اسلام ترسي ندارم، فقط از يك گروه شديداً ترسانم و آنان كافر مسلمان نما و منافق و دورويند كه شيرين زبان و خوش گفتارند، ولي در باطن از دشمنان اسلام هستند; در گفتار با شما هماهنگي دارند و عملاً يك گام با شما برنمي دارند».(1) شاگرد ممتاز و بزرگ پيامبر اسلام، اميرمؤمنان(عليه السلام) در يكي از خطبه هاي خود درباره

منافقان چنين مي فرمايد: «وأحذركم أهلَ النفاق; فإنّهم الضالّون المضلّون، يتلونون ألواناً، قولهم شفاء وفعلهم الداء العياء».(2) «من شما را از جمعيت منافق هشدار مي دهم، آنها گمراه و گمراه كننده اند. به رنگ هاي گوناگون درآمده و با چهره هاي مختلف، در اجتماعات ظاهر مي شوند. گفتار آنها بسيار زيبا و سودمند و درمان دردهاست، ولي كردار آنان درد بي درمان است». جامعه مسلمانان از اين هشداري كه پيشواي بزرگ ما علي(عليه السلام) در آغاز اسلام داده است بايد بيدار شوند و پند بگيرند و با دقت و كنجكاوي خاصي، افراد منافق را بشناسند و آنان را از جامعه خود طرد نمايند و فريب ظاهرسازي ها و سوگندهاي شديدشان را نخورند و مطمئن باشند كه آنان با برگزاري برخي از مراسم بي روح، روي اعمال ناشايست خود سرپوش مي گذارند.

------------------

1 . نهج البلاغه عبده، ج3، ص 29، به نقل از رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم). متن حديث چنين است:«ولكنّي أخاف عليكم كلّ منافق الجنان، عالم اللسان، يقول ما تعرفون ويفعل ما تنكرون».

2 . نهج البلاغه عبده، خ192.

------------------ صفحه 26

دل هاي مهرخورده

علماي اخلاق براي پيدايش يك ملكه انساني به سه مرحله معتقدند: 1. مرحله فعل; 2. مرحله حالت; 3. مرحله ملكه راسخ. اين مطلب را با ذكر مثالي توضيح مي دهيم: جواني است در سنين بيست سالگي، دچار صفت رذيله «دروغ» شده و اين صفت در او به صورت امري عادي و طبيعي درآمده كه اساس زندگي او را تشكيل مي دهد، حتي در جايي كه اين عمل فايده اي به حال او ندارد، باز دروغ مي گويد. اكنون بايد ديد

اين صفت نفساني(كه كاملاً در اعماق روح وي ريشه دوانيده) از كجا سرچشمه گرفته و چگونه در روان او آشيانه كرده است. به طور مسلم در دوران چهار سالگي و يا بيشتر، اين عمل (دروغ گفتن) براي او امري غير ممكن بود و فقط آن چه را ديده يا شنيده بود مي توانست تعريف كند و فكر كم و زياد كردن در او وجود نداشت. او براي نخستين بار كه از پدر و مادر و يا هم بازي بزرگ تر از خود، دروغي مي شنود، فكر اين مطلب كه مي توان بر خلاف واقعيات سخن گفت، در مغز او پديد مي آيد. آن گاه عواملي پيش مي آيد، او يك بار يا دو سه بار از اين فكر استفاده كرده و دروغي مي گويد، اين همان، نخستين مرحله پدايش يك رذيله اي اخلاقي است كه آن را در اصطلاح «فعل ساده» مي نامند. اگر عواملي ايجاب كند كه يك فرد در مراحل بعدي، نيز از اين فكر (وارونه گفتن واقعيات) استفاده بيشتري كند و دروغ هاي بيشتري بگويد، اين رذيله اخلاقي از صورت يك فعل ساده، به صورت «حالت نفساني» درمي آيد.

------------------ صفحه 27

در اين مرحله، اين رذيله به صورت يك نقش بر سطح روان او قرار مي گيرد، معالجه اين بيماري در اين مرحله، تا اندازه اي آسان است و مربيان دل سوز مي توانند با يك سلسله پند و اندرز و بيان عواقب شوم دروغ گويي، صفحه دل را از اين رذيله پاك كنند و زنگار آن را با نصايح مشفقانه بزدايند. ولي هرگاه اين عمل بيشتر تكرار شود و جوان

يك عمر در زندگي، از اين حربه باطل به نفع خود استفاده كند، در اين لحظه اين حالت نفساني، گام به مرحله سوم نهاده و به صورت «ملكه راسخ» و ريشه دار درمي آيد كه درمان آن بسيار مشكل است و خود اين ملكه نفساني، بر اثر ممارست و زياد انجام دادن داراي مراتب بوده و شدت و ضعف خواهد داشت. ملكات نفساني اعم از رذايل، مانند دروغ، خيانت، آدم كشي، ستم و يا فضايل انساني، مانند عدالت، امانت، مساوات، احترام به پيمان و... همگي مولود اين مراحل سه گانه اند و ممارست و تكرار يك كار موجب پيدايش آنها مي شود. از نظر فلسفه الهي، كليه ملكات فاضله و غيره، نتيجه افعال و كارهاي شبانه روزي انسان است. چه بسا انجام دادن كاري به طور مكرر در ما، عادت به ارتكاب آن را پديد مي آورد و از همين روست كه هر فردي روحيات و سجاياي اخلاقي خود را مي سازد. مرحوم حكيم سبزواري در «منظومه» خود، به اين حقيقت اشاره كرده و مي فرمايد: «إذ خم_رت طينتن_ا ب_الملك_ة *** وتلك فينا حصلت بالحركة;(1) سرشت ما، با يك سلسله ملكات خوب و بد عجين و خمير شده و همه آنها معلول حركات و افعال جزيي هستند.

------------------

1 . بخش «الهيات»(بحث قدرت)، ص 275.

------------------ صفحه 28

اگر انساني ملكه سخنوري، يا اعتياد به كاري زشت و زيبا پيدا مي كند، بر اثر تكرار اين كارهاست; مثلاً آن قدر دروغ مي گويد كه دروغ گفتن براي او طبيعت ثانوي مي شود و ديگر نمي تواند راست بگويد حتي آن جايي هم كه دروغ به حال

او نفعي نداشته باشد، باز دروغ مي گويد. فردي را مي بينيم عمري غرق گناه و جنايت است و يك بار هم از كردار خود بيمناك و نادم نيست، اين همان شخصي است كه بر اثر تكرار معاصي، در روح او، جرم و گناه آشيانه كرده و تمام اطراف و اعماق روح او را رذايل اخلاقي فرا گرفته است و روزنه اي براي نفوذ نور هدايت در دل او باقي نمانده است، بزرگ ترين مربيان اخلاقي و روان كاوان جهان، از ارشاد و هدايت او مأيوس و نوميدند و قرآن كريم در آيه مورد بحث درباره آنها چنين مي گويد: (فَطُبِعَ عَلي قُلُوبِهِمْ)(يعني بر دل هاي آنها بر اثر اعمال ناشايست مهر خورده و قلوبشان مالامال از رذايل شيطاني است و در چنين دل براي صفات رحماني و فضايل انساني جايي نيست). در برابر اين گروه، گروهي را ديده ايم و مي شناسيم كه پس از يك گناه كوچك مثل بيد مي لرزند و از ترس عواقب شوم آن، مانند ابر بهاري اشك مي ريزند. با تدبّر در مضمون آيه دوم (كه مهر خوردگي عكس العمل كارهاي بد آنان است) روشن مي شود كه اين آيه و امثال آن نه تنها از دلايل مسلك جبري نيست، بلكه روشن ترين گواه بر مسأله اختياري بودن سعادت و شقاوت است. صفحه 29

4. نشانه هاي نفاق

4. نشانه هاي نفاق

4. (وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَة عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّي يُؤْفَكُونَ). «هنگامي كه آنها را مي بيني، شكل و قيافه آنها تو را به شگفت مي آورد و اگر

سخن بگويند(بر اثر قيافه حق به جانبي كه به خود مي گيرند) تو را به سخنان خود جلب مي نماند وبه گفتار آنها گوش مي دهي، گويي آنها چوب هايي هستند كه به ديوار تكيه داده شده، هر صدايي را بر ضدّ خود مي پندارند. دشمنان واقعي آنها هستند. از آنها بپرهيز، مرگ بر آنها! چگونه از حقيقت روي گردانند». ه_دف آي_ه ، بيان ع_لايم منافق_ان اس_ت كه به وسيله اين علايم مي توان منافق را از مؤمن تشخيص داد. اين نشانه ها نوعاً جنبه كلي و عمومي دارند و هم اكنون اين علايم بر سر منافقان عصر خود ما نيز سايه افكن است، اينك بيان اين صفات:

------------------ صفحه 30

1. داراي قيافه حق به جانبند

مفسران مي گويند: منافقان عصر رسالت، افرادي خوش قيافه و زيبارو بودند. عبداللّه بن أُبي سردسته منافقين و دوستان و هم فكران وي افرادي بلند قامت و خوش قيافه بوده و از زيبايي ظاهر بهره كافي داشتند بنابرا(1)ين، نمي توان آن را نشانه اي كلي و عمومي دانست. ممكن است مقصود از جمله (وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ) اين باشد كه افراد منافق در برخورد با افراد مؤمن، قيافه حق به جانبي مي گيرند، اين قيافه و سكوت و آرامش و نگاه هاي آرام آنان (كه همگي براي پوشاندن نفاق دروني است) همه را به تعجب وا مي دارد و تصور مي كنند كه آنان افراد صالحي هستند. شايد اين احتمال به ظاهر آيه از معنايي كه مفسران گفته اند نزديك تر باشد و روي اين احتمال، نشانه اي كلي و يا غالبي خواهد بود و منافقان براي پوشاندن صفت

نفاق خود و جا زدن خويش در جرگه مؤمنان، به آن پناه مي برند، در صورتي كه زير آن قيافه، خوي درندگي و عداوت ريشه دار خود را پنهان مي دارند. البته اين سكوت و آرامش مانع از آن نيست كه در مواقعي حرّاف و پشت هم انداز نيز باشند. 2. پشت هم انداز و خوش گفتارند

نكته اين كار روشن است; زيرا از آن جا كه در باطن، ايمان به گفته خود ندارند و گاهي تصور مي كنند كه ممكن است اين ضمير براي ديگران روشن شود و رسوا شوند، حس «عيب پوشي» آنها را وامي دارد كه گرم سخن بگويند و با نشان دادن عنايت بيشتر، نظر طرف را جلب كنند. اين افراد در سخن گفتن و پشت هم

------------------

1 . طبرسي، مجمع البيان، ج10، سوره منافقون.

------------------ صفحه 31

اندازي آن چنان ماهر و ورزيده اند كه حتي گاهي نظر پيامبر را ظاهراً به گفتار خود جلب مي نمودند، چنان كه آيه مورد بحث اين مطلب را مي رساند: (وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ...). از اين نظر ما نبايد فريب چرب زباني و تندگويي و گرم سخن گفتن گروهي را بخوريم ولااقل بايد احتمال بدهيم كه ممكن است اين طرز بيان، براي فريب دادن ما باشد نه براي دل سوزي به خاطر حقيقت. 3. مانند چوب هايي هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند

منافقان عصر رسالت به مسجد مي آمدند و در انتهاي جمعيت به ديوارهاي مسجد تكيه مي زدند، ولي كوچك ترين بهره از وحي الهي و بيانات پيامبر نمي بردند و حقايق و معارف را درك نمي كردند. يك چنين جمعيت

به سان اجسام بدون ارواح و يا چوب هاي خشكي بودند كه در برابر سخنان حكيمانه و بيانات منطقي پيامبر كوچك ترين واكنشي از خود نشان نمي دادند. تو گويي اصلاً روحي در بدن آنها وجود نداشت. گاهي تصور مي شود كه مقصود از تشبيه آنان به چوب هاي تكيه داده شده به ديوار، اين است كه آنها موجودات غير مفيدي اند; زيرا چوب در صورتي مفيد خواهد بود كه داخل كار و يا ساختمان باشد، و در غير اين صورت موجود مزاحم و غير سودمندي خواهد بود. ولي اين وجه تا حدي دور از ظاهر آيه و متفاهم عرفي است. احتمال سومي نيز در اين جا هست كه شايد از دو معناي پيش روشن تر و واضح تر باشد; زيرا مي توان گفت كه مقصود از تشبيه آنها به چوب هاي تكيه زده به ديوار، اين است كه آنان به سان چوب هاي خشك در برابر حوادث، كوچك ترين انعطافي ندارند و «خشب» در لغت عرب همان چون خشك غير قابل انعطاف را

------------------ صفحه 32

مي گويند كه بر اثر فشار دو نيم مي شود. انعطاف پذيري در برابر حوادث به طرز صحيح، يكي از نشانه هاي مردان مؤمن به هدف خويش است و انعطاف در برابر حوادث، با تملق و چاپلوسي و ابن الوقت بودن و از اين شاخه به آن شاخه پريدن فرق روشني دارد. افراد ابن الوقت هدف مشخصي ندارند و به هيچ اصلي پاي بند نيستند، به هر رنگي درمي آيند، و با ماسك هاي گوناگون در صحنه زندگي ظاهر مي شوند و براي سود شخصي همه اصول را

زير پا مي گذارند. ولي افراد انعطاف پذير، تا آن جا كه به اصول و اهدافشان ضرري متوجه نشود با مردم حتي با دشمن خود احياناً كنار مي آيند و براي حفظ اصول و پايه هاي واقعي از يك سلسله منافع مي گذرند. جهان طبيعت به ما درس مي آموزد: طوفان سهمگيني از نقطه اي برمي خيزد و بر اشجار جوان و كهن سال و گل ها و گياهان و مزارع حمله مي برد، سنبل هاي مزارع و گياهان و گل هاي گلستان در برابر طوفان مقاومت نشان نداده و با انعطاف و خم شدن خاصي، طوفان سهمگين را رد مي كنند و پس از دقيقه اي به حالت نخست باز مي گردند. ولي درختان خشك و يا درختان كم انعطاف در برابر طوفان سينه سپر كرده و با صلابت خاصي ابراز مقاومت مي نمايند، امّا پس از لحظاتي از پاي درمي آيند. اين حقيقت اجتماعي را پيامبر اسلام در يكي از سخنان خود بيان كرده مي فرمايد: «مثل المؤمن مثل السنبلة، تحركها الريح فتقوم تارة وتقع أُخري; ومثل الكافر مثل الازرة، لا تزال قائمة حتي تنقعر;(1)

------------------

1 . روح البيان در تفسير همين سوره. «ازره» درخت سختي است مانند صنوبر; «تنقعر»: از جاي كنده مي شود.

------------------ صفحه 33

حال مؤمن مانند سنبلي است كه باد تند آن را حركت مي دهد، گاهي مي ايستد و گاهي خميده مي گردد; ولي افراد كافر، در نداشتن انعطاف و كنار نيامدن با مردم، مانند درختان سختند كه در برابر تندباد حوادث از جاي كنده مي شوند». افراد منافق بر اثر نداشتن فكر و عقل درست و

سالم، حتي به آن اصولي كه از ناحيه پيامبر پيشنهاد مي شد و صد در صد به نفع آنها بوده نيز احترام نمي گذاشتند. از آن جا كه آنها، افراد كوردلي بودند، هرگز حاضر نبودند كه اصول و قوانين اسلامي را تحليل و تجزيه كنند و لااقل اصولي را كه به نفع آنها و ديگران است از صميم دل بپذيرند. منافق نه طرح مي دهد و نه طرح مي پذيرد. او به سبب بيماري «نفاق» كردار و گفتارش از محور عقل و خرد بيرون است; در حالي كه رسول خدا و مؤمنان به آيين وي ، با لجوج ترين دشمنان خود در سرزمين «حديبيه» كنار آمدند و انعطافي نشان دادند كه گروه تندرو و نزديك بين را ناراحت ساخت. اينك ما در اين جا نمونه اي از بزرگواري ها و عالي ترين انعطاف پذيري پيامبر اسلام را در جنگ«حديبيه» بيان مي كنيم تا روشن شود رهبر عالي قدر اسلام، تا آن جا كه به اصول ضرر و لطمه اي وارد نشود، عالي ترين انعطاف را نشان مي داد: در ايام «حديبيه» كه مسلمانان براي اداي عمره به آن نقطه آمده بودند با مقاومت شديد سپاه شرك مكه رو به رو گرديدند و نزديك بود آتش جنگ شديدي ميان دو دسته شعلهور شود. نمايندگان مختلفي از طرف قريش براي مذاكره با پيامبر به محضر وي آمدند، ولي هيچ كدام نتوانستند مشكل را از طريق مذاكره حل كنند. سرانجام سهيل بن عمر، با دستورهاي خاصي مأمور شد جريان را با قراردادي خاتمه دهد.

------------------ صفحه 34

چشم پيامبر به سهيل افتاد، فرمود: سهيل آمده است قرارداد صلحي

ميان ما و قريش ببندد. سهيل آمد و نشست و از هر دري سخن گفت و مانند يك ديپلمات ورزيده عواطف پيامبر را براي انجام چند مطلب تحريك كرد. او چنين گفت: اي ابوالقاسم! مكه حرم و محل عزت ماست. جهان عرب مي داند، تو با ما جنگ كرده اي، اگر تو با همين حالت كه با زور و قدرت توأم است، وارد مكه شوي، ضعف و بيچارگي ما را در تمام جهان عرب آشكار مي سازي، فردا تمام قبايل عرب به فكر تسخير سرزمين ما مي افتند، من تو را به خويشاوندي كه با ما داري سوگند مي دهم، و احترامي كه مكه دارد و زادگاه توست يادآور مي شوم.... وقتي سخن سهيل به اين جا رسيد، پيامبر اسلام كلام او را قطع كرد و فرمود: منظورتان چيست؟ گفت: نظر سران قريش اين است كه امسال همگي از اين جا به مدينه بازگرديد و فريضه عمره و حج را به سال آينده موكول كنيد. مسلمانان مي توانند سال آينده ، مانند تمام طوايف عرب در مراسم حج شركت كنند، ولي مشروط بر اين كه بيش از سه روز در مكه نمانند و سلاحي جز سلاح مسافر همراه نداشته باشند. مذاكرات سهيل با پيامبر سبب شد كه قراردادي كلي و همه جانبه ميان مسلمانان و قريش بسته شود. او در شرايط و خصوصيات پيمان فوق العاده سخت گيري مي كرد و گاهي كار به جايي مي رسيد كه نزديك بود رشته مذاكرات صلح پاره شود، ولي از آن جا كه طرفين به صلح و مسالمت علاقه مند بودند، دومرتبه رشته سخن را به دست گرفته،

در پيرامون آن سخن مي گفتند. مذاكرات هر دو نفر با تمام سخت گيري هاي سهيل، به پايان رسيد و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظيم شود و به امضاي طرفين برسد. بنا به نوشته عموم سيره نويسان، پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)، علي(عليه السلام) را خواست و دستور داد

------------------ صفحه 35

پيمان صلح را به شرح زير بنويسند: پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) به اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود: بنويس: «بسم اللّه الرحمن الرحيم». وعلي(عليه السلام) نوشت. سهيل گفت: من با اين جمله آشنايي ندارم و «رحمان» و «رحيم» را نمي شناسم. بنويس:«باسمك اللهم»(يعني به نام تو اي خداوند). پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) موافقت كرد به ترتيبي كه سهيل مي گويد نوشته شود و علي(عليه السلام) نيز نوشت. سپس پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) به علي(عليه السلام) دستور داد كه بنويسد: «هذا ما صالح عليه محمد رسول اللّه»(يعني اين پيماني است كه رسول خدا با سهيل نماينده قريش بست). سهيل گفت: ما رسالت و نبوت تو را به رسميت نمي شناسيم و اگر معترف به رسالت و نبوت تو بوديم، هرگز با تو از در جنگ وارد نمي شديم. بايد نام خود و پدرت را بنويسي و اين لقب را از متن پيمان برداري. در اين نقطه برخي از مسلمانان راضي نبودند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) تا اين حد تسليم خواسته سهيل شود، ولي پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) با در نظر گرفتن يك سلسله مصالح عالي، خواسته سهيل را پذيرفت و به علي(عليه السلام) دستور داد كه لفظ «رسول اللّه» را پاك كند. در اين لحظه علي(عليه السلام)

با كمال ادب عرض كرد: مرا ياراي چنين جسارت نيست كه رسالت و نبوت تو را از پهلوي نام مباركت محو كنم. پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) از علي(عليه السلام) خواست كه انگشت او را روي آن بگذارد تا شخصاً آن را پاك كند و علي(عليه السلام) انگشت پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)را روي آن لفظ گذارد و پيامبر لقب «رسول اللّه» را پاك نمود.(1)

------------------

1 . مفيد، ارشاد، ص 61; اعلام الوري، ص 106; بحارالأنوار، ج20، ص 368. طبري در اين قسمت دچار اشتباه شده و نوشته است كه خود پيامبر نام خود را نوشت و ما در اين قسمت به طور گسترده در كتاب «در مكتب وحي» سخن گفته ايم.

------------------ صفحه 36

گذشت و مسالمتي كه رهبر عالي قدر اسلام در تنظيم اين پيمان را خود نشان داد، در تمام جهان بي سابقه است; زيرا او در گرو افكار مادي و احساسات نفساني نبود و مي دانست واقعيات و حقايق، با نوشتن و پاك كردن عوض نمي شود، از اين جهت براي حفظ پايه هاي صلح، در برابر تمام سخت گيري هاي طرف، از در مسالمت وارد شده و گفتار او را پذيرفت. تاريخ تكرار مي شود

نخستين شاگرد ممتاز مكتب پيامبر اسلام، با همين گرفتاري رو به رو گرديد و از اين نظر نسخه دوم نَفْس نبوي، علي(عليه السلام) از هر جهت نسخه مطابق اصل است و در مراحل زيادي با هم تطابق پيدا نموده اند. در آن لحظه كه اميرمؤمنان از پاك كردن لفظ «رسول اللّه» امتناع ورزيد، پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) رو به علي(عليه السلام) كرد

و از آينده علي(عليه السلام) كه وضع او با وضع پيامبر كاملاً مشابه خواهد بود، چنين خبر داد: فرزندان اين گروه، تو را به چنين امري دعوت مي نمايند و تو با كمال مظلوميت به چنين كاري تن مي دهي.(1) اين مطلب در خاطره علي(عليه السلام) باقي ماند تا اين كه جريان جنگ صفين پيش آمد و پيروان ساده لوح اميرمؤمنان تحت تأثير ظاهرسازي هاي فريبنده سربازان شام (كه تحت سرپرستي معاويه و عمروعاص با علي جنگ مي كردند) قرار گرفته و علي را واداشتند تن به صلح بدهد. براي نوشتن صلح و قرارداد، انجمني ترتيب دادند. عبيداللّه بن ابي رافع دبير اميرمؤمنان از طرف آن حضرت مأموريت يافت صلح نامه را چنين بنويسد: «هذا ما تقاضي عليه أمير المؤمنين علي».

------------------

1 . كامل ابن اثير، ج2، ص 138 و بحارالأنوار، ج20، ص 353.

------------------ صفحه 37

در اين لحظه عمروعاص، نماينده رسمي معاويه و سربازان شام رو به دبير علي(عليه السلام)كرد و گفت: نام علي و نام پدر او را بنويس; زيرا اگر ما او را رسماً اميرمؤمنان مي دانستيم هرگز با او از در نبرد وارد نمي شديم. در اين باره سخن به طول انجاميد، اميرمؤمنان حاضر نبود بهانه دست دوستان ساده لوح بدهد، پاسي از روز با طرفين كشمكش داشت تا اين كه به اصرار يكي از افسران خود، اجازه داد لفظ اميرمؤمنان را پاك كند، سپس فرمود: «اللّه أكبر، سنّة بسنّة». و داستان حديبيه و يادآوري پيامبر را براي مردم بازگو كرد.(1) متن پيمان حديبيه

1. قريش و مسلمانان متعهد مي شوند كه مدت ده سال جنگ و تجاوز بر يكديگر را

ترك كنند، تا امنيت اجتماعي و صلح عمومي در نقاط عربستان استقرار يابد. 2. هر فردي از افراد قريش اگر بدون اذن بزرگ تر خود، از مكه بگريزد و اسلام آورد و به مسلمانان بپيوندد، محمد بايد او را به سوي قريش باز گرداند، ولي اگر فردي از مسلمانان به سوي قريش بگريزد قريش موظف نيست آن را تحويل مسلمانان بدهد. 3. مسلمانان و قريش مي توانند با هر قبيله اي كه خواستند پيمان برقرار كنند. 4. محمد و ياران او امسال از همين نقطه به مدينه باز مي گردند، ولي در سال هاي آينده مي توانند آزادانه آهنگ مكه نموده و خانه خدا را زيارت كنند، ولي مشروط بر اين كه سه روز بيشتر در مكه توقف ننمايند و سلاحي جز سلاح مسافر _

------------------

1 . كامل ابن اثير، ج3، ص 162.

------------------ صفحه 38

كه همان شمشير است _ همراه نداشته باشند. 5. مسل(1)مانان مقيم مكه به موجب اين پيمان مي توانند آزادانه شعاير مذهبي خود را انجام دهند و قريش حق ندارد آنها را آزار دهد و يا مجبور كند از آيين خود برگردند و يا آيين آنها را مسخره نمايند.(2) 6. امضا كنندگان متعهد مي شوند اموال يك ديگر را محترم بشمارند و حيله و خدعه را ترك كرده و قلوبشان در مورد يك ديگر خالي از هرگونه كينه باشد. 7. مسلماناني كه از مدينه وارد مكه مي شوند، مال و جان آنها محترم است.(3) اين متن پيمان حديبيه است كه از مدارك گوناگون گرد آمده و به برخي از آنها در پاورقي اشاره شده است. پيمان با مواد فوق در

دو نسخه تنظيم شد و گروهي از شخصيت هاي قريش و اسلام پيمان را گواهي كرده، يك نسخه به سهيل و نسخه ديگر به پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم)تقديم گرديد.(4) اين پيمان و مانند آن _ كه در زندگاني پيامبر و ديگر پيشوايان و سرداران اسلام فراوان است _ حاكي از روح انعطاف شايسته تقدير در برابر مخالفان و دشمنان است و به ما نيز اجازه مي دهد تا آن جا كه لطمه اي بر اصول و اهداف اصيل اسلامي وارد نشود در برابر خواسته هاي طرف، انعطاف نشان دهيم و از اين طريق عواطف و محبت اعتماد و وثوق طرف را به خويش جلب كنيم. اسلام با چنين پيمان هاي تاريخي به ما مي آموزد آن چه در معركه جهاد و

------------------

1 . سيره حلبي، ج3، ص 24. 2 . بحار الانوار، ج20، ص 353. 3 . مجمع البيان، ج9، ص 117. 4 . سيره حلبي، ج3، ص 25 و 26.

------------------ صفحه 39

مقابله با دشمن، بلكه در تمام صحنه زندگي مطرح است، همان هدف است نه وسيله، مغز است نه قشر. 4. از هر حادثه اي مي ترسند

منافقان اجتماع، در زير سرپوش«حسن ظاهر» همه گونه خيانت مي كنند و آن را زير سپر «زيبايي برون» پنهان مي دارند; ولي هر لحظه بيم آن را دارند كه پرده ها بالا رود و جنايت آنها آشكار شود، از اين نظر هاله اي عظيم از ترس، روح و روان و قلوبشان را فرا مي گيرد و از هر پيش آمدي _ كه ممكن است پرده خيانت آنها با آن دريده شود _ مي

ترسند; گاهي از يك نامه ساده، از يك توضيح خواهي كوچك، واهمه مي كنند. هرگاه كوچك ترين تحولي در امور اجتماعي رخ دهد يا چشم آنها به اجتماع انبوه بيفتد، حتي با يك كار غير عادي _ و لو كوچك باشد _ رو به رو شوند، فوراً خود را مي بازند و تصور مي كنند كه مردم به راز آنها پي برده و هدف دستگير كردن و مجازات آنهاست; زيرا ثبات فكر و طمأنينه خاطر و شجاعت و صلابت، در گرو طهارت روح و پرهيز از گناه و يك رويي در اجتماع و زندگي است و خوف و تشويش و اضطراب، نتيجه مستقيم خيانت و نفاق است. از اين رو، اين مثل عرب معروف است كه: «الخائن خائف; خيانت كار همواره ترسان است». قرآن يكي از نشانه هاي نفاق را همان تسلط خوف و اضطراب بر قلوب منافقان دانسته كه در نتيجه هر نوع جنب و جوش، هر نوع تحول، هر صدا را بر ضرر خود مي پندارند و اين حقيقت را با جمله (يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَة عَلَيْهِمْ) بيان كرده است.

------------------ صفحه 40

5. دشمنان منحصر به فردند

آيين مقدس اسلام، خود را آخرين پيام آسماني و آورنده آن را خاتم پيامبران مي داند و آشكارا اعلام مي دارد دوران آيين هاي ديگر سپري شده و جز يك آيين (كه همان آيين اسلام است) بر مردم حكومت نخواهد كرد. ناگفته پيداست اين اعلام (سپري شدن دوران اديان ديگر) دشمنان و مخالفان گوناگوني براي آن درست مي نمايد، پيروان كيش هاي ديگر را در صف مخالفان قرار مي دهد، ولي در برابر اين همه دشمن انبوه،

قرآن فقط به يك دشمن اشاره كرده و فقط او را دشمن واقعي مي داند و عداوت گروه هاي ديگر را چندان مهم نمي شمارد و معتقد است كه مسلمانان فقط يك دشمن دارند و آن «منافقان»اند و صريحاً مي فرمايد: (هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ): « تنها آنها دشمنانند از آنها بپرهيز». لابد شما نكته اين تخصيص را سؤال خواهيد كرد كه، چگونه اسلام منافقان را دشمن مي داند، با آن كه عداوت مسيحيان و يهوديان با اسلام بر كسي پوشيده نبوده و نيست؟ ولي پاسخ اين سؤال با توجه به توضيحاتي كه در تفسير آيه هاي پيش گفته شد روشن است. عداوت گروه هاي ديگر، عداوتي آشكار بوده و مهر مخالفت بر پيشاني آنها خورده است، ولي ضرر گروه منافق _ كه لباس دوستي بر تن كرده و بدون داشتن كوچك ترين نشانه، با اسلام عداوت ميورزند _ به مراتب بالاتر از دسته هاي ديگر خواهد بود. بنابراين، اگر اسلام منافقان را دشمن منحصر به فرد بداند راه مبالغه نپيموده است. صفحات تاريخ را ورق بزنيد، ضررهاي منافقان مسلمان نما را با دقت بررسي كنيد، آن گاه در اين باره داوري نماييد. در دوران خلفا _ كه شعاع اسلام اكثر مناطق را فرا گرفته بود و تمام قدرت هاي

------------------ صفحه 41

مخالف را در خود هضم نموده و بر بيشتر نقاط معمور سايه انداخته است _ گروهي از احبار يهود، مانند كعب الاحبار و وهب بن منبه و عبداللّه بن سلام در لباس اسلام و ايمان، ضررهاي غير قابل جبراني بر اسلام وارد ساختند; آنان خود را داخل صحابه و تابعين نموده خرافات و

روايات خالي از حقيقت را در ميان مسلمانان پخش نمودند و كتب تفسير و حديث را با افكار اسرائيلي مملو ساختند.(1) مدت ها همين اسرائيليات، سايه هاي شوم خود را بر افكار مسلمانان افكنده و قرن ها به صورت حقايق تلقي مي شد. سمرة بن جندب به نام صحابي پيامبر، گرداننده دستگاه تبليغاتي معاويه بود. او با اخذ چهارصد هزار درهم شأن نزول دو آيه را دگرگون ساخت; آيه اي (2) را كه درباره جان بازي علي(عليه السلام)در «ليلة المبيت»(شبي كه اميرمؤمنان در خوابگاه پيامبر خوابيد) نازل شده بود، از فضايل قاتل علي(عليه السلام) عبدالرحمن بن ملجم خواند و گفت: در حقّ وي نازل گرديده و آيه زير را (كه در مذمت منافقان وارد شده است) درباره علي دانست و گفت: منظور «ابوتراب» علي است. اينك متن آيه: (وَمِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَولُهُ فِي الحَيوةِ الدُّنْيا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلي مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ).(3)

------------------

1 . مقدمه ابن خلدون، ص 416. 2 . بقره(2) آيه 207. ومتن آيه اين است:(وَمِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَءوفٌ بِالْعِبادِ); «برخي از مردم با خدا معامله نموده و جان خود را براي به دست آوردن رضايت خدا از دست مي دهند، خدا به بندگان خود مهربان است». نزول اين آيه درباره اميرمؤمنان مورد اتفاق بسياري از مفسران و محدثان است، جز سيوطي كه در درالمنثور شأن نزول آن را طور ديگر نقل نموده است. مرحوم شيخ جواد بلاغي، مفسر عالي قدر اسلام در كتاب آلاء الرحمان (ج1، ص 184_ 185) مصادر اين مطلب را از دانشمندان اهل تسنن نقل نموده است. 3 . بقره(2)آيه

204.

------------------ صفحه 42

«گفتار و تظاهرات برخي از مردم، تو را در زندگي دنيا به تعجب مي آورد و او خدا را گواه مي گيرد كه آن چه مي گويد با عقيده قلبي او مطابقت دارد، در صورتي كه او از سرسخت ترين دشمنان است». او، با وقاحت هر چه تمام تر، در حضور هزاران نفر از مسلمانان شام _ كه از اوضاع رسالت و مقام علي(عليه السلام) در پيشگاه خدا و پيامبر وي آگاهي نداشتند _ به چنين جنايتي دست زد و آنان را براي ريختن خون علي و شيعيان وي تشنه ساخت. بر اثر تبليغات همين منافقان مسلمان نما بود كه ملت شام سيل آسا به جنگ علي رفتند و پس از دادن 125هزار كشته و كشتن 65هزار نفر از سربازان فداكار علي، با حيله و تزوير جنگ را به پايان بردند. اين جاست كه انسان به ارزش يكي از گفتارهاي نغز و جالب اميرمؤمنان درباره منافقان پي مي برد. وي درباره اين دسته از منافقان _ كه در لباس صحابه پيامبر بودند و اكاذيب زيادي از زبان رسول خدا(صلي الله عليه وآله وسلم) به نفع دستگاه خلافت جعل و وضع مي كردند _ چنين مي فرمايد: «ولو علم الناس أنّه منافق كذّاب لم يقبلوا منه ولم يصدق، ولكنّهم قالوا هذا، قد صحب رسول اللّه ورآه وسمع منه وأخذ عنه وهم لا يعرفون حاله;(1) اگر مردم يك چنين افرادي را بشناسند كه آنان منافق و دروغ گو هستند، هرگز آنها را تصديق نكرده و سخن آنها را قبول نمي كنند، ولي مردم فريب صحابي بودن آنان را خورده و با خود مي

گويند كه آنان پيامبر خدا را ديده اند و حقايقي از او شنيده و اخذ كرده اند و هرگز سخني بر خلاف حقيقت نمي گويند در صورتي كه از حال و وضع اين دسته آگاهي ندارند».

------------------

1 . نهج البلاغه عبده، خ205.

------------------ صفحه 43

ابوهريره، سه سال از عهد رسالت را درك كرد و به قدري افسانه و غرايب از زبان رسول خدا جعل و وضع نمود كه عمر را سخت ناراحت ساخت و او را با تازانه خود ادب كرد و گفت: حق نداري حديثي از پيامبر نقل كني، و الاّ به سرزمين پدرانت(دوس) تبعيد مي شوي. روزي در محضر علي(عليه السلام) سخن از ابوهريره به ميان آمد . حضرت فرمود: «أكذب الناس علي رسول اللّه;(1) دروغ گوترين مردم از زبان رسول خداست». اينها، نمونه هايي از سيئات و ضررهاي جبران ناپذير رجال منافق صدر اسلام است و اگر به خساراتي كه از ناحيه ساير منافقان به آيين گرامي ما وارد آمده رسيدگي كنيم، بدون ترديد گفتار خدا را كه (هُمُ الْعَدُوُّ)است، تصديق نموده و همواره از خدا خواهيم خواست جامعه ما را از شر آنان مصون و محفوظ بدارد.

------------------

1 . علاّمه بزرگوار مرحوم شرف الدين عاملي، ابوهريره، ص 27.

------------------ صفحه 44 ------------------ صفحه 45

5. منافقان و مسأله استغفار

5. منافقان و مسأله استغفار

5. (وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوَّوا رُؤُوسَهُمْ وَرَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَكْبِرُونَ). «هنگامي كه به منافقان گفته مي شود بياييد پيامبر خدا براي شما طلب آمرزش كند، سرهاي خود را (به عنوان مسخره) تكان داده و آنان را مي بيني كه با تكبر روي گردان مي شوند». 6.

(سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَومَ الْفَاسِقينَ). «چه براي آنها طلب آمرزش بنمايي و چه ننمايي يك سان است، خدا آنها را نخواهد بخشيد. خدا فاسفان را هدايت نمي كند». افراد گناه كار، در صورتي كه متوجه گناه خود باشند و بدانند كه با اين عمل به حدود قوانين الهي تجاوز مي نمايند، دير يا زود به فكر چاره افتاده و وسيله مغفرت و آمرزش خود را فراهم مي آورند. ولي افراد متمرد و گناهكاري كه متوجه گناه خود نباشند و سيئه در نظر وي حسنه جلوه كند و هرگونه تجاوز و تعدّي را بر اثر جهلي كه بر روح او حكومت مي كند، عين صواب و حق و حقيقت پندارد، هرگز به فكر

------------------ صفحه 46

چاره نيفتاده و اگر كسي به وي راه صحيحي را كه سعادت او در آن است پيشنهاد كند، روي جهالت سر خود را تكان داده و از هرگونه خيرخواهي، متكبرانه روي مي گرداند. گروه منافق از دسته دوم هستند; زيرا آنان اگر چه به اسلام و ايمان تظاهر مي كنند، ولي چنان كه لفظ «تظاهر» از آن حاكي است، همه آن كارها تظاهر و خودنمايي بوده و از ايمان واقعي به خدا و رسول او، خبري نيست و در حقيقت داراي جهل مركّبند كه از اشتباه و ناداني خود آگاهي ندارند. روي همين حالت نفساني (جهل مركب) بود كه هر موقع به يكي از منافقان عصر رسالت پيشنهاد مي شد خدمت پيامبر برسند و پيامبر درباره آنان طلب آمرزش كند، چون به مقام و موقعيت پيامبر معتقد

نبودند و آيين او را از صميم دل نپذيرفته بودند، سرهاي خود را به عنوان مسخره و اين كه احتياجي به چنين طلب مغفرت پيامبر ندارند، تكان مي دادند و متكبرانه از اين پيشنهاد سر برمي تافتند. اين شيوه (شيوه اعراض و روي گرداني از عمل به پيشنهاد سودمند) اختصاص به منافق ندارد، بلكه هر ملتي كه به جهل و ناداني خود پي نبرد، هيچ گونه عمل اصلاحي در ميان آنان با دست خود آن ملت صورت نمي گيرد. از اين نظر دانشمندان گفته اند، هدايت و راهنمايي گروهي كه در جهل بسيط هستند; يعني به جهل و ناداني خود توجه دارند بسيار آسان است; ولي راهنمايي گروهي كه در جهل مركبند; يعني نمي دانند و تصور مي كنند كه مي دانند، بسيار مشكل و احياناً محال است. بدين لحاظ، هم چن_ان كه انتق_اد مق_دم_ه تكام_ل است، شك و ترديد در يك مطلب، تا چ_ه رسد عل_م و يقي_ن ب_ه نقص و اشتباه، مايه تكام_ل و نردب_ان ترقي است.

------------------ صفحه 47

استغفار پيامبران موجب آمرزش گناهان است

از بررسي آياتي كه درباره طلب آمرزش پيامبران براي افراد مجرم وارد شده است استفاده مي شود كه مردم خدمت پيامبران مي رسيدند و از آنان مي خواست به جهت قرب و مقامي كه در پيشگاه خداوند دارند، درباره آنها طلب مغفرت كنند; يعني از خداوند بخواهند از گناهانشان درگذرد. هنگامي كه جرم و جنايت فرزندان يعقوب آفتابي شد و با ديدگان خود ديدند كه يوسف محبوس در چاه، سر از مصر درآورد و فرمانرواي آن منطقه شد، از كرده خود پشيمان شده به پيشگاه پدر رسيدند و

گفتند: (يَا ابَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنا إِنّا كُنّا خَاطِئينَ).(1) «پدر عزيز، درباره ما طلب مغفرت بنما و از خداوند بخواه از تقصيرات ما درگذرد كه ما گروه خطاكار بودم». وقتي يعقوب آثار ندامت و پشيماني را در چهره فرزندان خود مشاهده كرد، به آنان وعده داد اين كاررا در همين نزديكي انجام خواهد داد و چنين فرمود: (سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّي إِنّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ).(2) «از پروردگارم برايتان آمرزش مي طلبم كه او بخشنده و مهربان است». گاهي خود پيامبران به افراد گناه كار وعده طلب آمرزش از خدا مي دادند، چنان كه حضرت ابراهيم به آزر چنين وعده داد و فرمود: (لأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْء).(3)

------------------

1 . يوسف(12) آيه 97.

2 . يوسف(12) آيه 98.

3 . ممتحنه(60) آيه 4.

------------------ صفحه 48

«از خداوند براي تو طلب آمرزش خواهم نمود و اين را بدان، من اختيار هيچ كاري از ناحيه خدا ندارم». معناي اين جمله _ كه تا حدي حقيقت طلب مغفرت پيامبران را روشن مي سازد _ اين نيست كه زمام گناه در دست پيامبران باشد و خداوند، محو و اثبات معاصي را به آنان بسپارد، بلكه آنان واسطه اي بيش نيستند و تا اذن الهي در كار نباشد، طلب آمرزش اثري نخواهد بخشيد. دستور قرآن به مسلمانان

صريح دستور قرآن اين است كه افراد گناه كار خدمت پيامبر برسند و از او درخواست كنند در حقّ آنان طلب مغفرت نمايد. قرآن با صراحت هر چه تمام تر مي گويد كه، اگر رسول خدا درباره گناه كاري دعا كند و از خداوند براي او طلب آمرزش نمايد، خداوند گناهان مجرم

را خواهد بخشيد. اينك متن آيه: (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحِيماً).(1) «هرگاه كساني كه به نفس هاي خود ظلم كرده اند، به حضور پيامبر برسند و خودِ آنها طلب مغفرت كنند و پيامبر نيز درباره آنها استغفار نمايد، خدا را توبه پذير و رحيم خواهند يافت». از اين نظر مسلمانان ادوار گذشته اسلامي از پيشوايان معصوم خود مي خواستند كه در حقّ آنان استغفار كنند و از اين طريق در اين عالم درباره آنها شفاعت نمايند.

------------------

1 . نساء(4) آيه 64.

------------------ صفحه 49

اين مقام و اين طرز شفاعت، اختصاص به پيامبران ندارد، حتي مؤمنان نيز از ط_ريق استغفار در حقّ افراد با ايمان مي توانند موجبات آمرزش آنها را فراهم سازند. فقط حق ندارند در حقّ افراد مشرك چنين كاري انجام دهند، چنان كه مي فرمايد: (مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ).(1) «پيامبر و افراد با ايمان نبايد درباره افراد مشرك طلب آمرزش نمايند(ولي در حقّ ديگران اشكال ندارد)». حتّي گاهي حاملان عرش(كه فرشتگان معصوم الهي هستند) درباره افراد با ايمان طلب آمرزش مي نمايند، چنان كه مي فرمايد: (الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ... وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا).(2) «كساني كه حاملان عرش خدا هست...براي افراد با ايمان از خداوند طلب مغفرت مي كنند». بنابراين، آيه مورد بحث و آيه هاي سوره نساء و يوسف _ كه قبلاً گذشت _ از دلايل شفاعت است كه خداوند بر اثر مقامي كه بندگان برگزيده خدا در پيشگاه او دارند، شفاعت و طلب آمرزش پيامبران را درباره افراد گناه كار پذيرفته و قلم عفو بر جرايم مجرمان مي

كشد. البته اثري كه استغفار پيامبر درباره امت خود مي گذارد، نوعي از شفاعت است كه با دلايل قاطع براي پيامبران و مردان بزرگ خدا، ثابت است و شفاعت منحصر به اين قسمت نيست.

------------------

1 . توبه(9) آيه 113.

2 . غافر(40) آيه 7.

صفحه 50

توضيح يك اشتباه

برخي (1) كه قدم راسخ در ولايت ندارند، تصور كرده اند منظور از رسيدن به حضور رسول خدا و استغفار وي، اين است كه پيامبر از حقّ خود بگذرد; زيرا منافقان كساني بودند كه به خود پيامبر ظلم كرده و «حق الناس»(حقوق پيغمبر) در گردن آنها بود. بنابراين، تأثير استغفار براي پيامبر مقام خاصي نيست، بلكه تمام مردم با او در اين قسمت يك سان هستند و هر كس به كسي ستم كرد بايد از او حلّيت بطلبد. ولي اين فرد از يك نكته غفلت ورزيده كه اگر منظور از رسيدن به حضور پيامبر اين بود كه پيامبر شخصاً از حقوق خود بگذرد بايد چنين بفرمايد:«تعالوا يغفر لكم رسول اللّه أو يعفو عنكم; بياييد پيامبر شما را ببخشد». در صورتي كه متن آيه «يستغفر» است و فرق دو لفظ بر شخص بصير پوشيده نيست. شرط تأثير استغفار

صريح قرآن اين است كه خدا از گناه شرك نمي گذرد چنان كه فرموده: (إِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَادُونَ ذَلِكَ).(2) «خداوند از شرك نمي گذرد و كمتر آن را مي بخشد». بنابراين، شرك گناهي است غير قابل بخشش و مانع از بخشيده شدن گناهان ديگر است. علت اين كه استغفار پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) درباره منافقان مؤثر نيست، همان «مشرك

------------------

1 . مؤلف كتاب تفسير آيات

مشكله قرآن(ص 196). نگارنده در كتاب تفسير صحيح آيات مشكله قرآن(ص 50_ 60) _ كه در بررسي كتاب نامبرده نوشته است _ به طور مبسوط در اين باره سخن گفته است.

2 . نساء(4) آيه 48.

------------------ صفحه 51

بودن» آنهاست و شرك جرمي است غير قابل عفو و قلب مشرك را تاريكي فرا گرفته كه هيچ گونه شايستگي براي بخشش ندارد. اين حقيقت در يكي از آيات به طور روشن گفته شده است، آن جا كه مي فرمايد: (إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ).(1) «هرگاه هفتاد بار براي آنها طلب آمرزش نمايي خداوند آنان را نخواهد بخشيد، زيرا آنان به خدا و رسول او كافرند». اكنون كه سخن به «شفاعت» كشيده شد، براي روشن كردن اذهان، قدري در مورد شفاعت بحث مي كنيم، اگر چه حقّ چنين بحث، با اين مختصر ادا نمي گردد. گاهي تصور مي شود كه شفاعت نوعي«پارتي بازي» و وسيله تراشي براي به هم زدن قوانين است و نتيجه آن، به دست آوردن موقعيت ها، بدون شايستگي لازم است. به طور اجمال بايد توجه نمود كه، شفاعت از اصول مسلم اسلام است و هر كس كه آشنايي مختصري با قرآن و احاديث اسلامي و عقايد مسلمانان جهان در تمام اعصار و قرون داشته باشد مي داند كه نويد شفاعت به افرادي كه شايستگي شفاعت را دارند، مطلبي است قطعي و آن چنان نيست كه بتوان درباره آن شك و ترديد به خود راه داد. پيش از آن كه در مورد آيات وارده درباره شفاعت سخن بگوييم، لازم است تا حدودي حقيقت شفاعت و

حدود و شرايط آن را بيان كنيم تا شفاعت واقعي از شفاعت «قلابي» _ كه گروهي آن را دستاويز خود قرار داده اند _ تميز داده شود.

------------------

1 . توبه(9) آيه 80.

------------------ صفحه 52

معناي لغوي و اصطلاحي شفاعت

شفاعت در لغت، به معناي «ضميمه كردن چيزي به چيز ديگر و جفت نمودن آن» است و در اصطلاح مذهبي، يعني كمك اولياي خدا (پيامبران، امامان و مردم صالح و درست كار) به افرادي كه در طول زندگي، مرتكب لغزش هايي شده اند. البته كمك به نجات افراد گنه كار، دو صورت دارد: يك شكل آن، به اصطلاح پارتي بازي و ظلم و ستم و تبعيض نارواست و شكل ديگر آن، يك نوع درس تربيت، روزنه اميد و وسيله تكامل. اگر به افرادي بدون هيچ گونه شايستگي بي جهت كمك شود و بر ديگران مقدم شوند، اين كار نوعي تبعيض ناروا و تشويق مردم به گناه و تأمين دادن به آنها در برابر جنايات است. اين همان شفاعت غلط و ناروايي است كه بايد گفت جنايت كاران و گنه كاران را جسور و جري مي سازد و اميد به چنين شفاعت پنداري، سبب مي شود افراد مجرم از انجام دادن هيچ جنايتي كوتاهي نكنند. مسلماً هدف آيات، اين نوع شفاعت نيست كه عقل و خرد آن را محكوم مي كند. ولي اگر بعضي از گنه كاران، به دليل پيوندهاي معنوي كه با خدا داشتند و به سبب ارتباط ايماني كه با اولياي پروردگار برقرار ساخته بودند، مورد كمك شفيعان در روز رستاخيز قرار گيرند، در اين صورت نويد شفاعت نه تنها موجب تشويق و مستلزم تبعيض

ناروا نيست، بلكه عين عدالت و وسيله تربيت و بازگشت افراد گنه كار از نيمه راه است. توضيح اين كه، همان طور كه قرآن مجيد بيان مي كند: شفاعت اولياي خدا منوط به اذن پروردگار جهان است و تا اجازه خدا نباشد هيچ كس نمي تواند شفاعت نمايد. ناگفته پيداست كه اذن خدا بي جهت و بدون حكمت نخواهد بود و اذن خدا

------------------ صفحه 53

شامل حال كساني مي شود كه براي عفو و اغماض شايستگي دارند و اگر در طول زندگي، لغزش و گناهي داشتند، به مرحله پرده دري و طغيان نرسيده و اگر رابطه خود را در بعضي از جهات ضعيف كرده اند، به كلي آن را از بين نبرده اند. اين چنين افراد كه پيوندهاي گوناگون خود را با حق و حقيقت نگسسته اند، مشمول و شايسته شفاعت مي شوند. نويد شفاعت با اين شرط، خود هشداري است به افرادي كه گاهي مرتكب گناه مي شوند تا به هوش باشند و هر چه زودتر از ادامه گناه بازگردند و همه پيوندها را نگسلند و پرده ها را ندرند و از شعاع شفاعت دور نگردند، كه در غير اين صورت، راه نجاتي براي آنان نخواهد بود. همين احساس و توجه، در بازگشت افراد گنه كار به راه حق و تجديد نظر در برنامه هاي غلط تأثير مي گذارد و در حقيقت روزنه اميدي براي پاك ساختن برنامه زندگي از نقاط تاريك محسوب مي شود. تجربه نشان داده است كه اگر روزنه اميدي به روي افراد مجرم گشوده شود و احساس نمايند اگر در برنامه غلط و نارواي خود، تجديد نظر كنند راه

نجاتي براي آنها هست، در اين صورت بسياري از آنان از بيراهه به راه باز مي گردند. در قوانين جزايي و كيفري جهان، قانوني به نام «عفو زندانيان و مجرمان بزرگ و محكومان به حبس ابد» وجود دارد. نكته آن اين است كه روزنه اميدي براي اين افراد باز شود تا در برنامه زندگي خود، تجديد نظر نمايند. اگر اين روزنه نبود، علت نداشت كه در آن محيط آرام بنشينند و دست به جنايت نزنند; زيرا بالاتر از سياهي(زندان ابد) رنگي نيست. شفاعت درباره افراد لايق و شايسته ، جز روزنه اميد براي امكان تجديد حيات ديني و اخلاقي چيز ديگري نيست و مخصوص كساني است كه روابط خود را با خدا

------------------ صفحه 54

و اولياي دين حفظ كرده اند، ولي كسي كه داراي اعمال نيك نبوده و از ايمان به خدا بهره نداشته باشد و عمري را در گناه و فساد به سر برده است، هرگز مشمول شفاعت نخواهد شد. فرق اين دو طايفه را مي توان در ضمن مثالي مجسم ساخت: فرض كنيد سربازاني مأمور گشودن دژي برفراز كوهي باشند و گشودن آن دژ، در حفظ كشور آنان از تجاوز خارجي فوق العاده مؤثر است. فرمانده ماهر و ورزيده، وسايل لازم بالا روي و گشودن دژ را در اختيار آنان مي گذارد و فرمان بالا رفتن را صادر مي نمايد. آن گروه از سربازان بي انضباط و ترسو كه گوش به فرمان فرمانده نداده و در پايين كوه مي مانند، هيچ گاه مشمول حمايت او نمي گردند; امّا آن گروه ديگري كه فداكارند و به سرعت از كوه بالا مي روند، اگر

در ميان آنان افرادي ضعيف و ناتوان باشند و در بعضي از گذرگاه ها بلغزند، يا صعود و بالا رفتن به تنهايي در بعضي از نقاط حساس كوه، براي آنها مشكل باشد، فرمانده دل سوز مراقب حال آنها بوده و در نقاط حساس به آنها كمك كرده و از لغزشگاه عبور مي دهد. اين نوع مراقبت و كمك، يك نوع شفاعت از آن افرادي است كه در مسير هدف گام برمي دارند و هيچ اشكال ندارد كه فرمانده دل سوز، پيش از صعود به كوه، اين مطلب را اعلام كند و بگويد: اگر شما در نقاط حساسي از صعود باز بمانيد از كمك هاي بي دريغ من محروم نخواهيد ماند و من با تمام قوا كوشش مي كنم كه شما را در اين هدف كمك كنم. يك چنين اعلام قبلي، افراد را براي كار دل گرم كرده و نور اميد را در دل آنان پديد مي آورد و بر قدرت و پايداري آنان مي افزايد و در حقيقت نوعي تربيت و وسيله تكامل است. آيا اگر شفاعت يك نوع كمك به نجات افراد در زمينه هاي مساعد باشد،

------------------ صفحه 55

مستلزم «تبعيض ناروا» ست و يا ترجيح بدون دليل و تشويق به گناه و پارتي بازي به حساب مي آيد؟ قرآن و مسأله شفاعت

آيا مربوط به شفاعت را مي توان به سه دسته تقسيم نمود: 1. آياتي كه شفاعت را نفي مي نمايد; مانند: (وَاتَّقُوا يَوماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيْئاً وَلا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلا يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنْصَرُونَ).(1) «از آن روز بترسيد كه كسي به جاي كسي مجازات نمي

شود، نه شفاعت پذيرفته مي شود و نه غرامت و بدلي قبول خواهد شد و آنان ياري نمي شوند». 2. آياتي كه شفاعت را از آن خدا دانسته و آن را به ذات خدا منحصر مي داند; مانند: (مَا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيّ وَلا شَفِيع).(2) «براي شما (در روز رستاخيز) يار و شفاعت كننده اي جز خدا نيست». 3. آياتي كه به وجود شفيعاني كه به اذن پروردگار شفاعت مي كنند صريحاً اعتراف مي كند و پذيرش شفاعت آنها را به اذن خدا محدود مي سازد; مانند: (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ).(3) «كيست كه در پيشگاه خداوند بدون اذن او شفاعت كند».

------------------

1 . بقره(2) آيه 48. و قريب به همين مضمون، آيات ديگري در قرآن آمده است. ر.ك: بقره(2)آيه هاي 123 و 254; مدثر(74) آيه 48. 2 . سجده(32) آيه 4. ر.ك: انعام(6) آيه 51 و 70; زمر(39) آيه 44; غافر(40) آيه 18. 3 . بقره(2) آيه 255.

------------------ صفحه 56

و نيز مي فرمايد: (يَوْمَئِذ لاَ تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً).(1) «روزي كه شفاعت سودي نمي بخشد مگر شفاعت كسي كه خداوند به او اذن دهد و به گفتار او راضي باشد». اين آيات و آيات ديگري كه در پاورقي به شماره آنها اشاره نموده ايم صريحاً ثابت مي كند كه در روز رستاخيز به طور اجمال شفيعاني وجود دارند كه به اذن پروردگار درباره گناه كاران، شفاعت مي كنند و خداوند نيز شفاعت آنان را مي پذيرد. با اين آيات صريحي كه در قرآن در مورد وجود شفاعت وارد شده است، تكليف كساني كه

درباره آن به خود شك و ترديد راه مي دهند و يا به طور كلي به انكار آن برمي خيزند روشن است. مقصود از آياتي كه شفاعت را نفي مي كنند چيست؟

با در نظر گرفتن عقايد خرافي كه عرب بت پرست درباره شفاعت بت ها داشت، هدف دسته نخست از آيات كه شفاعت را به كلي نفي مي كند، روشن مي شود. آنان مي گفتند: اين بت ها شفيعان ما در درگاه الهي اند و خدا اين عقيده خرافي را از آنان در قرآن در سوره هاي مختلفي نقل كرده است; مانند: (يَقُولُونَ هؤلاءِ شُفَعائُنَا عِنْدَ اللّهِ).(2) «آنان مي گفتند: اين بت ها شفيعان ما در پيشگاه خدا هستند».

------------------

1 . طه(20) آيه 109. به اين مضمون آيات زيادي در قرآن وارد شده است ر.ك: يونس(10) آيه3; انبياء(21) آيه 28; مريم(19)آيه 87; سبأ(34) آيه 23; زخرف(43) آيه 86; نجم(53) آيه 26. 2 . يونس(10) آيه 18.

------------------ صفحه 57

بسياري از آياتي كه به طور كلي شفاعت را انكار مي كنند مربوط به اين نوع از شفاعت است كه عرب جاهلي به آن اعتقاد داشت. از اين جهت قرآن، هنگامي كه از بت پرستان موضوع شفاعت بت ها را نقل مي كند فوراً به ردّ آنها پرداخته و آن را از آن خدا مي داند; آن جا كه مي فرمايد: (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ...* قُلْ للّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعاً...).(1) «بلكه آنان جز خدا (بت ها) شفيعاني براي خود اتخاذ كرده اند...(اي پيامبر خدا)بگو: شفاعت همگي از آن خداست و مربوط به اوست...». از اين بيان استفاده مي شود كه هدف آياتي كه شفاعت را

انكار مي كنند، مربوط به آن نوع از شفاعت صحيح نيست كه به حكم دسته سوم از آيات، به اذن خدا انجام مي گيرد، بلكه مربوط به شفاعت بت هايي است كه نه شايستگي شفاعت كردن را دارند و نه خدا به آنها اذن داده است. هدف برخي از آيات ديگر كه به صورت ظاهر شفاعت را نفي مي كنند، محكوم كردن خيال هاي باطل يهود است; زيرا آنان تصور مي كردند كه چون بعضي از نياكانشان پيامبر بودند، آنان را _ هر اندازه هم مجرم باشند _ شفاعت خواهند كرد. اينان تصور مي كردند كه براي گناهان مي توان «فدا» و «بدل» تهيه نمود، همان طور كه در اين جهان مي توان از طريق رشوه و پارتي و هدايا و تحف، جرايم را از بين برد و افكار داوران را دگرگون ساخت. قرآن مجيد براي اين كه خطّ بطلان بر چنين افكاري بكشد و اعلام نمايد كه در آن روز هيچ كس حقّ شفاعت و وساطت ندارد و از كسي فدا و بدلي پذيرفته نمي شود و چيزي جز عمل انسان را نمي تواند نجات دهد چنين مي فرمايد:

------------------

1 . زمر(39) آيه 43.

------------------ صفحه 58

(وَاتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْس شَيْئاً وَلا يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا هُمْ يُنْصَرُونَ).(1) «از آن روز بترسيد كه كسي به جاي كسي مجازات نمي گردد و نه شفاعت و نه غرامت و نه بدل پذيرفته نمي شود و نه كسي آنها را ياري مي كند». بنابراين، مجموع آياتي كه شفاعت را نفي مي كند، با در نظر گرفتن عقايد رايج عرب

و يهود درباره شفاعت و به كمك قرايني كه در قبل و بعد خود آيات وجود دارد، آن نوع شفاعت را مي گويند كه عرب بت پرست و يا يهود معتقد بودند و حساب اين نوع شفاعت، از شفاعتي كه دسته دوم و سوم به طور اجمال ثابت مي كنند جداست. آن دسته از آيات (دسته دوم) كه شفاعت را از آن خدا مي داند با دسته سوم كه به وجود شفيعاني كه به اذن پروردگار شفاعت خواهند كرد اشاره مي كند، كوچك ترين منافاتي ندارد; زيرا شفاعت، اصلاً از آن خداست و ديگران با اذن و اجازه خدا از اين حقّ مطلق استفاده مي نمايند. خواب راستين

در پايان بي مناسبت نيست كه سرگذشت شاعري به نام حاجب را در اين جا نقل كنييم: وي از افرادي بود كه تصور مي كرد شفاعت پيامبران و امامان(عليهم السلام) در هر حالي و به هر كيفيتي شامل همه گنه كاران مي شود و باز چنين مي انديشيد كه، مسأله شفاعت، يك نوع پارتي بازي است و براي آن تشريح شده است كه افراد مجرم و

------------------

1 . بقره(2) آيه 48. اين آيه، در ضمن وقايع و سرگذشت بني اسرائل وارد شده است لذا از اين نظر، ناظر به عقايد يهود درباره شفاعت خواهد بود.

------------------ صفحه 59

گنه كار، در پرتو آن به هر جنايتي دست بزنند و هر چه بخواهند انجام دهند. از اين رو، در قصيده اي كه در وصف علي(عليه السلام) سروده بود در آخرين بيت _ كه تخلص شاعر نيز آمده _ چنين گفته بود: حاجب اگر معامله حشر با علي است ***

من ضامنم تو هر چه بخواهي گناه كن شاعرياد شده پس از اتمام قصيده، همان شب در عالم رؤيا با صورت مثالي اميرمؤمنان رو به رو شد. امام(عليه السلام) ضمن پرسش از قصيده او، كه شنيده ام قصيده اي درباره من سروده اي، فرمود: آخرين بيت قصيده خود را براي من بخوان. وي همان بيت ياد شده را براي امام(عليه السلام) در عالم رؤيا قرائت كرد. امام(عليه السلام) پس از نكوهش او فرمود:شعر خود را چنين اصلاح كن: حاجب اگر معامله حشر با علي است *** ش_رم از رخ علي ك_ن و كمتر گناه كن حاجب پس از بيدار شدن از انديشه بد خود پشمان شد و شعر خود را به همان صورت اصلاح كرد. ممكن است برخي گمان كنند اين خواب به سان خواب هاي آشفته است و هيچ نوع حجيتي ندارد و تنها خواب انبيا و اوليا، مانند يوسف صديق(عليه السلام) و نبي اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم)است كه حجت است. بله، اين مطلب را ما نيز قبول داريم، امّا گاهي خواب انسان هاي عادي هم، مي تواند واقع نما و روشنگر حقايق باشد; مانند خوابي كه هم بندي هاي حضرت يوسف(عليه السلام) ديدند و براي او تعريف كردند و آن حضرت نيز حقيقت خواب را بيان داشت. هيچ بعيد نيست خواب اين مرد شاعر نيز از همين رؤياها راست و صادق باشد. به هر حال، ما نمي خواهيم با خواب استدلال كنيم، بلكه فقط تذكر نكته اي

------------------ صفحه 60

بود كه در اين جريان وجود داشت. مفاد شعر اوّل همان شفاعت تحريف شده است، در حالي كه مضمون شعر دوم شفاعت

واقعي است كه در بالا تشريح شد.

------------------ صفحه 61

6. توطئه خطرناك منافقان

6. توطئه خطرناك منافقان

7. (هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلي مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّي يَنْفَضُّوا وَلِلّهِ خَزائِنُ السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقينَ لاَ يَفْقَهُونَ). «آنان(منافقان) كساني هستند كه مي گونيد: بر افرادي كه نزد رسول خدا هستند چيزي انفاق نكنيد، تا از اطراف او پراكنده شوند با اين كه خزاين و گنجينه هاي زمين و آسمان ها از خداست، ولي منافقان نمي فهمند». 8.(يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَي الْمَدينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ وَلِلّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنينَ وَلكِنَّ الْمُنافِقينَ لاَ يَعْلَمُونَ). «آنان مي گويند كه اگر (از نبرد بني المصطلق) به مدينه برگرديم بايد گروه عزيزها(كساني كه نژاد آنها مدني است) گروه ذليل ها (مهاجراني كه به مدينه پناهنده شده اند) را از مدينه اخراج نمايند. بگو: عزت از آن خدا و رسول وي و مؤمنان است، امّا منافقان نمي دانند». محاصره اقتصادي و ترك داد و ستد، از عواملي است كه نهضت و جنبش اقليت هدف دار را خاموش مي سازد. متنفذان جامعه كه بيداري گروهي را به ضرر

------------------ صفحه 62

خود مي دانند، از طريق قطع روابط اقتصادي، اقليت فشرده و به هم پيوسته را به زانو درآورده ، و آنان را از تعقيب راهي كه در پيش گرفته اند، باز مي دارند. انقلاب ها و اصلاحات همواره از يك گروه كوچك و ضعيف و تهي دست آغاز مي شود و براي به هم زدن اين دسته، كافي است كه سرمايه داران متنفذ، روابط بازرگاني و اقتصادي و كمك هاي بلاعوض خود را به آنان قطع نمايند و از اين راه گرسنگي

و فقر و بيچارگي مصنوعي به وجود آورند كه اقليت تهي دست ناچار شوند از هدف و ايده خود دست بردارند. رجال شرك و مخالفان توحيد، در آغاز اسلام از اين «تاكتيك» سياسي به گونه زشت و شديدي بهره جستند و مسلمانان را با گرسنگي طاقت فرسايي دست به گريبان كرده و آنان را مجبور ساختند سه سال تمام در شعب ابوطالب با بدبختي و گرسنگي و فقر فوق العاده اي زندگي نمايند. سران قريش در آغاز بعثت، براي سركوب كردن نهضت نيرومند اسلام، قطع نامه اي به ديوار كعبه زده و در آن هر نوع معامله و داد وستدي را با بني هاشم ممنوع ساختند. در نتيجه اين تحريم اقتصادي، همه مردم از ترس و يا از روي ميل، روابط تجاري و اقتصادي _ حتي معاملات جزئي خود _ را با خانواده پيامبر قطع نموده و آنان را در يك بن بست اقتصادي عجيبي قرار دادند. شب ها، فرياد و صداي كودكان آنها از گرسنگي بلند بود، تا آن كه به دليل مقاومت اعجازآساي بني هاشم، قطع نامه لغو شد.(1) در بسياري از كشورها كه رهبران آنها با دين و مذهب روابط حسنه ندارند و دين را مانع سرسخت در برابر اغراض خود مي دانند، افراد با ايمان را از يك سلسله حقوق اجتماعي و مزاياي سياسي و فرهنگي محروم مي كنند تا نسل جديد، به دين و

------------------

1 . سيره ابن هشام، ج1، ص 350.

------------------ صفحه 63

مذهب رغبتي از خود نشان ندهند و گروندگان قبلي نيز از روش خود دست بردارند. پيشواي منافقان، عبداللّه بن أبي براي نابود ساختن اسلام دو

نقشه زير را طرح نمود و از هواداران خود خواست كه اين طرح ها را عملي سازند: 1. هر نوع معامله با مهاجران و يا با كساني كه اطراف رسول خدا را گرفته اند، ممنوع شود تا بر اثر سختي معيشت از اطراف او پراكنده شوند. 2. مردم مدينه كه اراضي آن جا متعلق به آنهاست، مهاجران را از سرزمين خود برانند تا رسول خدا نيز، سرزمين آنها را ترك كند. رهبر اين حزب، موقعي اين نقشه را ريخت كه در اثر نزاعي كه ميان دو نفر از مهاجر و انصار صورت گرفته بود، زمينه پذيرش اين دو طرح در گروهي _ حتي مسلمانان _ به وجود آمده بود، ولي نه تنها اين دو طرح جامه عمل به خود نپوشيد، بلكه نتيجه معكوس بخشيد. اينك مشروح جريان از كتاب هاي تاريخ و تفسير: غزوه بني المصطلق

تيره «بني المصطلق» پس از دادن ده كشته، تسليم ارتش اسلام شدند و جنگ به نفع مسلمانان پايان پذيرفت. پس از پايان نبرد، دو نفر از مسلمانان كه يكي از آنها از مهاجرين و ديگري از انصار بود، بر سر آب با يك ديگر اختلاف پيدا كردند و هر كدام قبيله خود را به كمك طلبيد، چيزي نمانده بود كه هر دو گروه، به جان يك ديگر بيفتند، و افتخارات بزرگي را كه در طول چند سال به دست آورده بودند از دست بدهند. پيامبر از جريان آگاه شد و نداهاي طرفين را نداي جاهلي دانست و فرمود: هنوز آثار جاهليت از قلوب شما بيرون نرفته است. آن گاه طرفين را از هم جدا ساخت. عبداللّه بن أبي(كه سردسته منافقان

بود و از ترس و فشار افكار عمومي، اسلام

------------------ صفحه 64

پذيرفته و در حقيقت به رنگ اسلام درآمده بود) از فرصت استفاده كرد و به گروهي كه دور او بودند، چنين گفت: از ماست كه بر ماست. ما مردم مدينه (انصار) مهاجران مكه را در سرزمين هاي خود جاي داديم و آنها را از شرّ دشمن حفظ كرديم، اكنون وضع ما مصداق روشن اين مثل معروف شده است كه مي گويند: سگ خود را پرورش ده تا تو را بخورد. به خدا قسم، اگر به مدينه بازگرديم بايد روابط اقتصادي خود را با كساني كه دور رسول خدا را گرفته اند قطع كنيم، تا سرزمين ما را ترك كنند و بايد جمعيت نيرومند و پرافتخار (مردم مدينه) افراد ناتوان و ضعيف(مهاجران) را از سرزمين هاي خود اخراج كنند. اين مرد، موقعي تخم نفاق و عداوت با مهاجران را در ميان برخي افشاند كه زمينه پذيرش آن بر اثر نزاع مهاجر و انصار، در بعضي از مسلمانان به وجود آمده بود. خوش بختانه در آن جمع ، جواني دل آگاه نشسته بود و با منطق نيرومند به سخنان شيطاني وي چنين پاسخ گفت: «به خدا قسم، خوار و ذليل تويي! آن كه در ميان خويشاوندان خود كوچك ترين موقعيتي ندارد تويي! ومحمد عزيز مسلمان هاست، دل هاي آنها آكنده از مهر و مودت اوست». آن گاه آمد و پيامبر را از سم پاشي عبداللّه آگاه ساخت و پيشنهاد كرد در آن نقطه عبداللّه را اعدام كنند، ولي پيامبر فرمود: اين كار هرگز صلاح نيست; زيرا مردم مي گويند: محمد پس از آن كه به

اوج قدرت رسيد ياران خود را كشت. اسيد شرفياب محضر پيامبر شد و او را تسلي داد و گفت: با عبداللّه مدارا كنيد; زيرا او يك فرد شكست خورده است و طلوع اسلام در سرزمين مدينه، از موقعيت اجتماعي او كاسته و شالوده حكومت و سلطنت او را كه ريخته شده و

------------------ صفحه 65

نزديك بود به نتيجه برسد از بين برده است. پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) براي اين كه طرفين از اين افكار شيطاني بيرون آيند و حادثه را فراموش كنند، در لحظه غير مناسبي فرمان حركت صادر نمود و در ظرف بيست و چهار ساعت جز براي اداي نماز، اجازه توقف و استراحت نداد و روز دوم كه هوا به شدت گرم بود و قدرت راه پيمايي از همه سلب شده بود، فرمان نزول صادر كرد مسلمان ها از مركب ها پياده شدند و از فرط خستگي آن چنان در خواب عميق فرو رفتند كه تمام خاطرات تلخ حادثه سرزمين بني المصطلق را به دست فراموشي سپردند و بعدها نيز اثري از آن در خاطره ها باقي نماند.(1) قرآن نظر منافقان را محكوم مي كند

1. آنها تصور كرده بودند كه روزي بندگان در دست آنهاست، ولي از يك اصل اساسي غفلت ورزيده بودند كه روزي بندگان در دست خداست; خدايي كه به دشمنان خود (منافقان) روزي مي دهد هرگز دوستان خود را در فشار گرسنگي و مضيقه زندگي باقي نمي گذارد و كليه خزاين زمين و آسمان ها در دست خدا مي باشد. اين نظام وسيع كه در آن هر جنبده اي در زواياي جهان به رزق خود مي رسد،

با تدبير و اراده حكيمانه خدا اداره مي شود و مردان با ايمان در پرتو استقامت و شكيبايي و ثبات در راه عقيده، محاصره اقتصادي را شكسته و سرانجام از بن بست اقتصادي بيرون مي آيند و فقط گروه هاي بي صبر و ثبات در اين دام هاي گسترده مي افتند و سرانجام تسليم افكار شيطاني گروه متنفذ مي شوند، ولي مردان حق با نيروي ايمان و قدرت صبر، به دشمن مي فهمانند كه از اين دام، شكاري به چنگ

------------------

1 . همان، ج2، ص 292; تفسير قمي، ص 681.

------------------ صفحه 66

نخواهند آورد و چاره اي جز برچيدن دام و شكستن حلقه محاصره و انصراف از رأي خود ندارند و اين حقيقت در صدر اسلام در جريان شعب ابوطالب كاملاً روشن و واضح است. 2. آنها تصور كرده بودند كه عزت و نيرومندي در گرو داشتن آب و زمين است و چون دست مهاجران از اراضي مدينه كوتاه بود، آنها را خوار و ذليل مي خواندند، ولي از اين نكته غفلت داشتند كه همين آب و ملك، گاهي باعث زبوني و بيچارگي و خواري انسان مي شود، در حالي كه عزت و ذلت بايد سرچشمه روحي و نفساني داشته باشد و اين سرچشمه، همان ايمان است كه بشر را از حضيض ذلت به اوج عزت مي رساند. لذا قرآن روي كلمه «وللمؤمنين» تكيه كرده و عزت را از آنِ مردم با ايمان دانسته است. يك فرد با ايمان و مؤمن به اصول انساني و مبادي اخلاقي و معتقد به روز رستاخيز، به بسياري از مظاهر فريبنده جهان ماده _ كه با ذلت و

خواري توأم است _ پشت پا مي زند و به هيچ قيمتي زير بار آنها نمي رود و گاهي در حفظ عزت و عصمت روحي خود، دست از جان و زندگي شسته و مرگ را بر حيات توأم با ذلت ترجيح مي دهد. مرگ شرافتمندانه را بر زندگي ذليلانه مقدم مي دارد و چنين مرگ را براي خود پل پيروزي و زندگي ذلت بار را نشانه مقهوريت مي داند. اميرمؤمنان(عليه السلام) با جمله زير به اين نكته اشاره كرده و مي فرمايد: «الحياة في موتكم قاهرين، والموت في حياتكم مقهورين; مرگ اين است كه زنده، ولي سر به زير باشيد و زندگي واقعي آن است كه با سربلندي شهيد شويد». اتفاقاً در جريان بني المصطلق همه مردم اين حقيقت را با ديدگان خود مشاهده كردند كه چگونه پيامبر و افراد با ايمان، با عزت هر چه تمام تر زندگي كردند

------------------ صفحه 67

و چهارده قرن است كه نام آنها با كمال احترام در ميان مسلمانان برده مي شود، ولي عبد اللّه بن ابي و دار و دسته او باقي مانده عمر را به ذلت به سر بردند و كار به جايي رسيد كه پسر وي حاضر شد پدر را به قتل برساند، ولي پيامبر با كشتن وي موافقت نكرد و دستور داد با او مدارا كند.(1)

------------------

1 . سيره ابن هشام، ج2، ص 292.

------------------ صفحه 68 ------------------ صفحه 69

7. دنيا از ديدگاه اسلام

7. دنيا از ديدگاه اسلام

9. (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَلا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَمَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ). «اي افراد با ايمان! اموال و فرزندانتان، شما را از

ياد خدا باز ندارند و كساني كه چنين كنند، زيان كارند». 10. (وَأَنْفِقُوا مِنْ مَا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَولاَ أَخَّرْتَنِي إِلي أَجَل قَرِيب فَأَصَّدَّقَ وَأَكُنْ مِنَ الصّالِحينَ). «از موهبت هايي كه به شما داده ايم انفاق نماييد، پيش از آن كه مرگ يكي از شماها فرا رسد و (با ندامت) بگويد: پروردگارا! چرا (به من مهلت ندادي) و اجل مرا تا مدت كوتاهي تأخير نينداختي تا (از اموال خود) در راه خدا ببخشم و از نيكوكاران شوم». 11. (ولَنْ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْساً إِذَا جاءَ أَجَلُها وَاللّهِ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ). («ولي بدانيد) هنگامي كه مرگ كسي رسيد، خداوند اجل وي را به تأخير نمي اندازد، خداوند به اعمالي كه انجام مي دهيد آگاه است».

------------------ صفحه 70

جاي گفتگو نيست كه ثروت دنيا و امكانات مادي از عوامل خوش بختي انسان است كه در سايه آن مي تواند رضاي خداوند را به دست آورد و خود را از چنگال يك سلسله صفات نكوهيده و اعمال زشت و ننگين نجات دهد. يك فرد متمكن، در سايه قدرت مالي مي تواند فقر را از محيط خود براند و به زندگي بينوايان و درماندگان سر و ساماني بخشد و وانگهي مي تواند حريت و آزادي و عظمت و مناعت طبع خود را در سايه بي نيازي از مردم به طرز صحيحي حفظ كند. علل پاره اي از جنايت ها و خيانت هاي اجتماعي و گاهي سقوط گروهي از دختران و زنان در منجلاب فساد، فقر و نيازمندي است، اگر چه برخي از اين اعمال غير انساني، عللي غير از فقر و بدبختي نيز

دارد. بي جهت نيست كه قرآن مال را يكي از بزرگ ترين نعمت هاي الهي دانسته و آن را از بهترين كمك ها معرفي مي نمايد، چنان كه مي فرمايد: (وَيُمْدِدْكُمْ بِأَمْوال وَبَنِينَ).(1) «خداوند شماها را در صحنه زندگي با اموال و فرزندان كمك مي كند». پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) در برابر گروهي كه از منطق واقعي اسلام آگاه نبودند و فقر و تنگدستي را بر نعمت و ثروت ترجيح مي دادند، چنين مي فرمايد: «نعم العون علي تقوي اللّه الغني;(2) مال دنيا بهترين كمك براي پرهيزگاري است». زيرا چنان كه گفته شد يك چنين افراد غالباً از يك نوع صفات مذموم و اعمال ننگين مصونيت پيدا مي كنند و در سايه تمكن، انگيزه اين كارها در آنها بيدار مي شود.

------------------

1 . نوح(71) آيه 12.

2 . من لا يحضره الفقيه، ص 353.

------------------ صفحه 71

اما كدام مال و كدام دنيا؟

مراد مالي است كه در طريق تأمين سعادت خويش و محيط زندگي به كار افتد و گروهي را از بدبختي و فلاكت نجات بخشد و آن گونه باشد كه اميرمؤمنان (هنگامي كه چشمش به كاخ مجلل علاء بن زياد افتاد) فرمود: «اين كاخ وسيله سعادت است اگر در آن جا از مهمان و خويشاوندان پذيرايي به عمل آيد».(1) دنيايي كه در آن جا اشباع غرايز وغرق شدن در شهوات و نيل به لذايذ و افزودن بر شماره كاخ ها و...، به صورت هدف اساسي درنيايد تا آن جا كه جز حبّ ذات و علاقه به لذت هدفي در كار نباشد و دنيايي كه در آن جا مال و فرزندان، ما را

از ياد خدا و سراي ديگر باز ندارد چنين دنيايي اشكالي ندارد امّا در غير اين صورت، چنين دنيايي جز خسران و ضرر چيز ديگري نخواهد بود. نكته بارز در آيه نهم اين است كه هرگز دستور نمي دهد دنبال دنيا نرويم و نمي فرمايد: پي كسب و كار نرويد، بلكه در مقام بيان نظر خود درباره دنيا، كلمه «تلهكم» به كار برده; يعني دنيا شما را از ياد خدا و سراي ديگر باز ندارد و مشغول نسازد.(2) علت زيان كاري اين فرد اين است كه نيروهاي جسمي و روحي خود را در جايي مصرف كرده كه پس از سپري شدن عمر، با او همراه نخواهد بود و با او وداع خواهد كرد و در سراي ديگر _ كه مورد تصديق افراد با ايمان است _ ذرّه اي از آن بهره نخواهد بود.

------------------

1 . نهج البلاغه، خ207.

2 . و در جاي ديگر (نور(24) آيه 37) مي فرمايد: رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ); «مرداني كه داد و ستد آنها را از ياد خدا باز نمي دارد».

------------------ صفحه 72

اميرمؤمنان با جمله كوتاه و زيبايي درباره دو نوع دنياي «ممدوح و مبغوض» چنين مي فرمايد: «من نظر بها بصرته، ومن نظر إليها أعمته;(1) كسي كه به دنيا از دريچه وسيله بنگرد و آن را وسيله سعادت و رفاه خود در دو جهان بداند، او را بينا كند و شخصي كه آن را هدف قرار دهد وبه عنوان هدف بدان بنگرد، او را نابينا مي سازد». زيرا كسي كه زر و سيم، كاخ و ويلا براي او هدف باشد، در راه به

دست آوردن و افزودن تعداد آنها، حق و عدالت و انصاف و اصول انساني و اخلاقي را ناديده گرفته به هيچ اصلي احترام نمي گذارد. امكان تأخير نيست

افرادي كه دنيا را هدف اساسي خود قرار مي دهند، وقتي لحظات مرگ آنها فرا مي رسد و احساس مي كنند از اين ثروتي كه در راه گردآوري آن، رنج هاي توان فرسايي كشيده اند، سودي در سراي ديگر نخواهند برد، آرزوي تأخير اجل مي نمايند كه، اموال خود را در راه خدا انفاق كنند و از اين طريق، توشه اي براي جهان ديگر بردارند. ولي آنها از يك سنت قطعي الهي غفلت دارند، كه تأخير اجل امكان ندارد; زيرا فرا رسيدن مرگ نشانه اين است كه تمام استعدادها و قوه ها به فعليت رسيده و سير بشر در اين جهان به پايان رسيده است، هم چنان كه ميوه رسيده بايد از درخت كنده شود، روح نيز پس از سير نهايي خود بايد بدن را ترك گفته و گام در سراي ديگر بگذارد.

------------------

1 . نهج البلاغه، خ80.

------------------ صفحه 73

يك چنين افراد دنياطلبي، نه تنها موقع فرا رسيدن اجل آرزوي تأخير دارند، بلكه هنگامي كه گام در سراي ديگر نهادند و پرده هاي جهل و غفلت از چشم و گوش آنها افتاد، آرزوي بازگشت به دنيا را مي نمايند و چنين مي گويند: (رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ).(1) «پروردگارا! ما در اين سرا حقايق را ديديم و شنيديم ما را بازگردان، كار نيك انجام دهيم، و ما اكنون به اين حقايق يقين داريم». علت اين كه قرآن هنگام دستور انفاق، كلمه «رُزِقْناكُمْ; از

آن چه به شما داديم» به كار برده ، اين است كه انفاق كنندگان متوجه گردند در اين كار منّتي بر فقيران ندارند; زيرا آن چه را در اختيار دارند، از آن خود آنها نيست، بلكه مالي است كه خداوند در اختيار آنها گذارده است. قم _ جعفر سبحاني 15 تيرماه 1353/15جمادي الاخري1394

------------------

1 . سجده(32) آيه 12.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109